جوي نازک
چگونه به تصرفتانديشه کنم که از دستبرد خيال و رويا
به دوريبا آنکه در يک
قدميم مي گذريو بوي گرم نفس هايت
ويرانم مي کند
ناگهان کنار خويشت مي يابم
بر يک ميز ناباورکه شوخ و شيرين
نشسته اي ليموي سبزي از
بشقابم بر مي داريو اخم شوخ و ترشي
را با شکر دندان مي آميزي
يک لحظه بعد
اما پنجاه سال پنجاه هزار فرسنگاز من دوريو به خيال و رويا تن در نمي
دهياينگونه زيستنتشور به نهادم
مي زند جوي زلال نازک
کوهستان که از نيان نفت و گوگرد
و پيشخوان هاي چرب مي گذرد چگونه به
زلالي نگاه و دندانت خواهي ماند ؟اما تنها در اين جهنم
چرکين است که گاه گاه مي بينمت
که رو بروي خيال و
رويايم مي گذريليموي سبز ترشي
از بشقابم بر مي داريو اخم شاد شيريني
در جانم مي ريزي و هيچ گاه تن به خيال
و حضور به رويا نمي دهي