گندم و گیلاس

منوچهر آتشی

نسخه متنی -صفحه : 67/ 7
نمايش فراداده

فراقي

سپيده که سر بزند

نخستين روز روزهاي بي تو

آغاز مي شود

آفتاب سرگشته وپرسان

تا مرا کنار کدام سنگ

تنها بايد به تماشاي سوسني نوزاد

به نخستين دره سرگشتي هام

در انديشه تو ام

که زنبقي به جگر مي پروري

و نسترني به گريبان

که انگشت اشاره ات

به تهديد بازيگوشانه

منقار مي زند به هوا

و فضا را

سيراب مي کند از شبنم و گياه

سپيده که سر بزند خواهي ديد

که نيست به نظر گاه تو آن سدر فرتوتي که هر بامداد

گنجشکان بر شاخساران معطرش به ترنم

آخرين ستارگان کهکشان شيري را

تا خوابگاه آفتابيشان

بدرقه مي کردند

سپيده که سر بزند

نخستين روز روزهاي بي مرا

آغاز خواهي کرد

مثل گل سرخ تنهايي

آه خواهي کشيد

به پروانه ها خواهي انديشيد

و به شاخه سدري

که سايه نينداخته بر آستانه ات