علم فرق و مذاهب يكى از دانشهاى ديرين و ديرپاى اسلامى است كه از همان سده هاى نخستين اسلامى پا گرفته و همچنان مورد توجه انديشمندان اسلامى است. يكى از عوامل پويايى و پايندگى اين علم، پيوند نزديك آن با حيات دينى و فرهنگى جامعه اسلامى است. هر چند آثار بر جاى نشان مىدهد كه همواره نوعى تعصب و روحيه تقابل بر اين علم سايه انداخته و داورى هاى نادرست گاه چهره اى كاملا غير واقعى از جريانهاى فكرى مخالف به نمايش گذاشته است، اما با اين همه، هيچ مورخ و پژوهنده تاريخ تفكر اسلامى از اين علم بى نياز نيست.
بررسى آرا و عقايد فرقه هاى گوناگون از يك جنبه ديگر نيز حايز اهميت است. چنان كه مىدانيم، در مباحث فكرى و اعتقادى از خردورزى و نقد و تحليل نظريه ها و آراگريزى نيست؛ طبيعى است كه هر نقد و نظر عالمانه پيشاپيش نيازمند شناخت درست آرا و مقايسه دقيق ميان آنهاست. علم فرق و مذاهب، اگر به درستى آموخته شود، مىتواند ما را در شناخت ديدگاههاى مختلف اعتقادى بينش و بصيرت بخشد.
اما از همه مهمتر، اينكه علم مذاهب حتى در فهم بخشهايى از متون دينى نيز ما را يارى مىرساند؛ گاه ابهامهاى موجود در روايات اسلامى را مىزدايد و گاه بر وضوح مفاهيم مىافزايد. در روايات شيعه و سنى بارها از فرقه هاى مختلف نام برده شده يا عقيده آنان نقل و نقد شده است. اصولا اهل بيت عليه السلام در بيان معارف حقه معمولا ناظر به آراى مخالفان بوده اند و مرز حقايق دينى از عقايد بشرى را جدا كرده اند. از زمان امام محمد باقر عليه السلام كه ائمه عليه السلام فرصت بيان حقايق دين را پيدا كردند، جامعه اسلامى مملو از آرا و عقايد بيگانه بود و نحله هاى گوناگون در تفسير مفاهيم قرآنى هر يك به راهى مىرفتند. در چنين وضعيتى ناگزير براى روشن شدن حقيقت بايد آراى ناصواب را بازگو كرد.