از هجرت تا رحلت

سید علی اکبر قریشی

نسخه متنی -صفحه : 260/ 59
نمايش فراداده

ايستادن در مقابل يهود

با اين همه رسول خدا صلّى الله عليه وآله چاره اى نداشت جز اينكه در مقابل توطئه ها و شيطنت هاى يهود ايستادگى كند و امت خود را نسبت به فساد انگيزى ايشان هشيار نمايد و مبارزه باآنان را يارى خدا و رسول بداند.

2: ابوعفك يهودى كه صد وبيست سال داشت و مردم را عليه اسلام و رسول خدا صلّى الله عليه وآله تحريك مىكرد، سالم بن عمير را در خانه اش كشت و مورد تصديق حضرت رسول صلّى الله عليه وآله واقع گرديد(287)

3: محمدبن مسلمه از طرف حضرت ماءمور قتل كعب بن اشرف يهودى شد و حضرت شب را در بقيع ماند تا خبر كشته شدن او را دريافت كرد و به منزل برگشت جريانش در احوال سال سوم هجرت خواهد آمد.

4: رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم به ياران خود فرمود: من ظفرتم به من رجال اليهود فاقتلوه هر كه از مردان يهود (كه قصد توطئه عليه مسلمين را دارند) به دستتان افتاد بكشيد، محيصة بن مسعود يكى از تجار يهود را به نام ابن سنينه بكشت، برادر محيصه كه هنوز كافر بود، گفت: اى دشمن خدا او را كشتى!! بخدا قسم بسيارى از چربى (پيه) شكم تو از مال اوست!! محيصه جواب داد: من او را به دستور كسى كشتم كه اگر فرمان قتل تو را هم بدهد تو را هم مىكشم. و اين سبب اسلام برادرانش شد.(288)

5: مردى از يهود خيبر به نام ابورافع سلام بن ابى الحقيق كه از ياران كعب بن اشرف و در توطئه عليه اسلام آرام نداشت، به دست مسلمانان با غيرت كشته شد، مردانى از قبيله خزرج از رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم اجازه خواستند ابورافع را به قتل درآورند، حضرت اجازه فرمود.

گروه ضربت كه عبارت بودند از مسعودبن سنان و عبدالله بن انيس و ابوقتاده با فرماندهى ابن عتيك به چند كيلومترى مدينه روان شدند. وارد كاخ ابورافع شده همه درهاى كاخ را بستند، ابورافع در غرفه اى نشسته بود، از وى اجازه ورود خواستند، زنش گفت: كيستيد؟ گفتند: اشخاصى از عرب هستيم طعام مىخواهيم، گفت: بياييد، به محض ورود در را از درون بستند، و به جان وى افتادند، زنش فرياد كشيد، خواستند او را بكشند سفارش رسول الله صلّى الله عليه وآله يادشان آمد كه قتل زنان و اطفال نهى كرده بود، ابورافع راكشتند و از منزل خارج شدند. يهود پس از اطلاع يافتن آنها راتعقيب كردند ولى اثرى نيافتند و چون پيش ابورافع برگشتند ديدند به درك رفته است گروه ضربت آنگاه كه به مدينه برمى گشتند به ترديد افتادند، مبادا ابورافع نمرده باشد، يكى از آنان به خيبر بازگشت، ناشناس وارد جمع مردم شد، و ديد اطراف ابورافع را گرفته اند و هنوز رمقى از او باقى است.

از او مىپرسيدند: تو را كدام كسان كشتند؟ گفت: صداى عبدالله بن عتيك را در ميان قاتلانم شنيدم، آن وقت زنش فرياد كشيد: مات و الله به خدا ابورافع جان تسليم كرد. مرد مسلمان مىگويد: به خدا قسم كلمه اى لذيذتر از آن سخن نشنيده ام، آنگاه پيش برادران خود آمد و گفت: الحمدالهل كار تمام است، چون به مدينه آمدند، رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم از آنها تشكر فرمود (289)آرى:

انما جزاءالذين يحاربون الله و رسوله... ان يقتلوا... (290)

سزاى كسانى كه با (دوستدران) خدا و پيامبر او مىجنگند و... جز اين نيست كه كشته شوند