نام مباركش عباس و لقب او سقا و ماه بنى هاشم و كنيه اش ابالفضل مىباشد، قامتى بلند و سروگونه و رشادتى حيدرگونه داشت، روز عاشورا علمدار حسين بود.
روز عاشورا وقتى غريبى سيدالشهداء را ديد نزد برادر آمد و عرض كرد: اى برادر آيا اجازه مىفرمائى
سيدالشهداء به شدت گريان شد و فرمود: برادرم، تو پرچمدار من هستى، وقتى شما بروى لشكر من متفرق مىشود،
حضرت عباس گفت: سينه ام تنگ شده، از زندگى ملولم و مىخواهم از اين منافقين خونخواهى كنم، حضرت فرمود: (اگر چاره نيست)، براى اين اطفال اندكى آب بجوى، عباس آن ها را موعظه كرد ولى سودى نداد، صداى العطش اطفال او را به هيجان آورد، بر اسب سوار شد و نيزه و مشك برداشت و به طرف فرات رفت، چهارهزار نفر او را محاصره كردند اما از ميان آن ها عبور كرد، هشتاد نفر را كشت و وارد آب شد، همينكه خواست آب بياشامد، بياد عطش حسين و خاندان او افتاد، آب را ريخت و مشك را پر كرد و بر دوش راست نهادت، و به طرف خيمه حركت كرد.
سپاه بر او حمله ور شد، و در اين ميان ظالمى بنام زيد ابن ورقاء در پشت درختى كمين كرد، و در گرماگرم نبرد، دست راست حضرتش را قطع كردند، شمشير به دست چپ داد و حمله كرد و مىفرمود:
بخدا كه اگر دست راستم را قطع كرديد، من همواره از دين خود دفاع مىكنم، در اثر فشار نبرد و آمدن خون بسيار، ضعف بر حضرت غالب شد و ظالم ديگرى بنام حكم ابن طفيل از پشت درخت خرمائى دست چپ حضرت را هدف قرار داد، حضرت با دستهاى قطع شده در ميان آنهمه دشمن فرياد مىزد:
از كافرين نترس و به رحمت خدا مژده باد، در اين ميان مشك را به دندان گرفته بود، كه ناگاه تيرى بر مشك اصابت كرد و آب ريخت، و ملعونى وقتى حضرت را بدون دست ديد پيش آمد و با عمود آهنين بر حضرت كوبيد.
ابالفضل برادر را صدا زد، وقتى سيدالشهداء بر كنار پيكر خونين برادر آمد، گريان شد و فرمود: الان پشتم شكست و چاره ام اندك شد.