, ولى ما, در سـخنان او چيزى جز هوچيگري پرسروصدا و خالى از حقيقت نيافتيم كسراب بقيعة يحسبه الظمهان ماءا حتى اذا جاءه لميجده شيئا ((405)) , همانند سرابى در يك كوير كه انسان تشنه [از دور] آن را آب مى پندارد, اما هنگامى كه به سراغش مى آيد, چيزى نمى يابد.
در بخش آينده ديگر پندارهايشان را نيز مطرح خواهيم كرد.
محدث نورى , كتاب فصل الخطاب را در سه مقدمه , دوازده فصل و يك خاتمه تنظيم نموده و همه دوازده فصل را به عنوان دلايل اثبات تحريف كتاب عرضه كرده است .
به پندار خودش آنچه او را بر ايـن كـار واداشـت ايـن بـود كـه مخالفان , فضيلتهاى اهل بيت للّه و عيوب دشمنانشان را از قرآن زدوده انـد و ايـن كتاب را در پاسخ بعضى علماى آن روز هند نوشته كه پرسيده بودند چرا قرآن از امامان معصوم للّه نام نبرده است ؟ ايـنـك خـلاصه اى از دلايل نورى را كه در ضمن اين دوازده فصل گنجانده يادآور مى شويم و به دنبال هريك , پاسخ مناسب را خواهيم داد.
1ـ در فـصـل اول مـى گـويد: تحريف در كتب عهدين واقع شده است و ضرورت همگونى حوادث گذشته و حال ايجاب مى كند كه در قرآن نيز تحريف رخ داده باشد ((406)) .
پـيـش از ايـن گفتيم : تحريف در كتب عهدين به صورت تحريف معنوى و تفسير ناروا بوده است , عـلاوه بـر اين كه بخشهاى زيادى از آن كتابها ازبين رفته و باقيمانده آن ـبه تصريح قرآن كريم ـ تا عهد رسالت [پيامبر اسلام ] سالم بوده است .
و هـمـگـونـى حـوادث , فـقط در ريشه هاى اخلاق و زندگى ـكه مبتنى بر اصل تنازع بقاء است ـ مـعـنـى دارد, ولـى در شـيـوه ها و جزئيات زندگى ـكه مناسب شرايط خاص هر زمان مى باشدـ همگونى نخواهدبود, چنان كه سابقا شرح آن را خوانديم .
2ـ در فـصـل دوم مى نويسد: شيوه هايى كه گردآورندگان قرآن بر اساس آن كار مى كردند, قهرا بـاعـث ازبـين رفتن و ناپديدشدن پاره اى از كلمات و آيات آن مى شد, بويژه آن كه احاطه بر جميع قرآن ـبراى كسانى كه در دوران زندگى پيامبر (ص) همه آن را فرانگرفته بودندـ ممكن نبود ((407)) .
مـا مـراحـل سه گانه جمع قرآن را (از زمان رسالت تا دوره توحيد مصاحف در زمان خود عثمان ) شـرح داديـم و گفتيم كه دو مرحله حساس آن , يعنى تركيب كلمات و تنظيم آيات در زمان خود پيامبر (ص)تـحـقق يافت , تنها مرتب كردن سوره ها بعد از وفات پيامبر (ص) انجام شد و اين مساله , باعث تغييردادن كلمات و آيات كريمه قرآن نمى شد ((408)) .
3ـ در فـصـل سـوم مى گويد: توجيه اهل سنت كه گفته اند: روايات تحريف در مورد آياتى سخن مى گويد كه فقط تلاوتشان نسخ شده سخن پوچ و بيهوده اى است , زيرا در اين روايات تصريح شده كه بسيارى از تحريفها در زمان عثمان و به دست خود او انجام شده است ((409)) .آرى ايـن تـوجـيـه , سـاخـتـه و پرداخته حشويه است كه از روى غفلت در كتب اهل سنت آمده و هيچ گونه ارزش و اعتبارى ندارد.
4ـ در فـصـل چـهـارم مـى خـوانيم : اميرالمومنين (ع) مصحفى مخصوص داشت پس حتما با ديگر مصحفها تفاوت داشته است ((410)) .آرى تفاوتهايى در نظم و ترتيب داشت و برخى شرحها و تفسيرها در اطراف آن نوشته شده بود كه قبلا درباره آن سخن گفتيم ((411)) .
5ـ در فصل پنجم مى نويسد: عبداللّه بن مسعود نيز مصحفى مخصوص داشت ((412)) .تفاوت مصحف او با ديگر مصحفها در اين بود كه : گاهى كلماتى به عنوان تفسير در آن گنجانده شـده بـود .