و از جمله خطبه آن حضرت است كه فرموده: (و قد جمع الناس) و در حينى كه جمع كرده بود مردمان را (و حضهم) و تحريض و ترغيب مى فرمود ايشان را (على الجهاد) بر محاربه و مقاتله كافران و منافقان (فسكتوا) پس ايشان ساكت شدند و خاموش گشتند (مليا) زمان دراز و كسى جواب نداد (فقال عليه السلام) پس فرمود كه: (ما بالكم) چيست شما را اى مردمان (امخرسون انتم؟) آيا شما را گنگ ساخته اند و لال (فقال قوم منهم) پس گفتند بعضى از ايشان (يا اميرالمومنين) اى امير مومنان و پيشواى متقيان (ان سرت سرنا معك) اگر سير مى كنى، سير مى كنيم با تو و به هر جا متوجه مى شوى توجه مى نماييم.
(فقال عليه السلام) پس فرمود كه: (ما بالكم) چه مى شود شما را (لا سددتم لرشد) ثابت و راست كرده نشده ايد و موفق نيستيد از براى راه راست قوم (و لا هديتم لقصد) و راه نمود نشده ايد به ميانه طريق مستقيم (افى مثل هذا) آيا در مانند اين كار (ينبغى لى ان اخرج؟) سزاوار است كه بيرون روم به كارزار؟ (انما يخرج فى مثل هذا) جز اين نيست كه بيرون مى رود در مانند اين غزا (رجل ممن ارضاه) مردى كه از آن كسى باشد كه بپسندم او را (من شجعانكم) از دليران شما (و ذوى باسكم) و خداوند ان قوت و شدت شما در هيجا (و لا ينبغى لى) و سزاوار نيست مرا (ان ادع الجند و المصر) كه ترك كنم و بگذارم لشگر و شهر را (و بيت المال) و بيت المال مسلمانان را (و جبابه الارض) و خراج گرفتن زمين را (و القضاء بين المسلمين) و حكم كردن را در ميان اهل اسلام (و النظر فى حقوق الطالبين) و نظر كردن در حقهاى طلب كنندگان از انام (ثم اخرج فى كتيبه) بعد از آن بيرون آيم در لشكرى (اتبع اخرى) كه در پى داريم لشكرى ديگر را (اتقلقل) جنبش نمايم.
(تقلقل القدح) همچو جنبش نمودن تير بى پر (فى الجفير الفارغ) در جعبه فراخ.
اين كلمات را وقتى ادا فرمود كه پاره لشكر پيش از زمان به شام رفته بودند و درصدد آن بود كه در پى آنها فرستد لشكرى ديگر را كه باقى مانده بودند، پس تشبيه فرمود بيرون رفتن خود را با اين لشكر اندك به تيرى كه آن را پر نباشد و در جعبه گشاده باشد و جنبش و حركت نمايد بعد از آن استعاره مى فرمايد نفس نفيس خود را به قطب آسيا به اعتبار دوران اسلام بر او و تردد و اضطراب و سرگردانى او در ميان انام و مى فرمايد كه: (انا قطب الرحاء) و جز اين نيست كه من قطب آسيابم (تدور على) كه مى گردد آسيا بر من (و انا بمكانى) و من در جاى خود استوارم (فاذا فارقته) پس هنگامى كه جدا شوم از آن (استحار مدارها) متحير و سرگردان شود مدار آن آسيا (و اضطرب ثقالها) و مضطرب گردد پوست آن كه به جهت نگاه داشت دقيق است (هذا) اين خروج عساكر ضعيفه قليله و خالى گذاشتن مصالح مف كوره (لعمر الله) قسم به بقاى الهى (الراى السوء) فكر بد و انديشه كج است (و الله) به خدا سوگند (لو لا رجائى الشهاده) اگر نمى بود اميدوارى به شهيد شدن (عند لقائى العدو) نزد رسيدن من به دشمن (لو قدحم لى لقائه) اگر مقدر باشد از براى من ملاقات دشمن (لقربت ركابى) هرآينه نزديك مى گردانيدم ركاب خود را به جهت ارتحال (ثم شخصت عنكم) پس مى رفتم و مفارقت مى نمودم از شما (فلا اطلبكم) پس طلب نمى كردم شما را به هيچ حال (ما اختلفت جنوب و شمال) مادام كه اختلاف دارند جانب جنوب و شمال.
بدانكه لقربت جواب لو لا است.
يعنى لو لا رجائى الشهاده عند اللقاء العدو لقربت.
و جواب لو مقدر است در ما قبل او يعنى لقيت العدو لو حم لى لقاوه.
و قوله (طعانين) حال است از ضمير منسوب متصل بارز در فلا اطلبكم يعنى طلب شما نمى كردم در حالتى كه باشيد طعن نمايندگان (عيابين) به عيب درآيندگان (حيادين) برگرديدگان از قواعد ايمان و ميل نمايندگان به آرزوى جا هلان (رواعين) ترسندگان (لاغناء فى كثره عدوكم) هيچ نفعى نيست در بسيارى دشمنان و اصلا فايده نمى رساند ايشان را، كثرت ايشان (مع قله اجتماع قلوبكم) با وجود كمى اجتماع دلهاى شما (لقد حملتكم) هرآينه حامل و باعث شدم شما را (على الواضح التى لا يهلك عليها) بر راه روشنى كه هلاك نمى شود بر آن (الا هالك) مگر هلاك شونده گمراه (من الستقام) كسى كه استقامت ورزيد بر آن طريق (فالى الجنه) پس رسيد به بهشت (و من ذل) و كسى كه لغزيد از آن راه (فالى النار) پس افتاد به سوى آتش سوزان و گرفتار در دست مالكان