ترجمه نهج البلاغه

فتح الله کاشانی

نسخه متنی -صفحه : 651/ 223
نمايش فراداده

خطبه 121-خطاب به خوارج

و از كلام بلاغت نظام آن حضرت است عليه الصلوه و السلام (قاله للخوارج) كه گفته است آن را به خارجيان (و قد خرج على معسكرهم) در حالتى كه بيرون رفته بود به سوى لشكر ايشان.

(و هم مقيمون) و ايشان ايستاده بودند.

(على انكار الحكومه) بر ناپسنديدن حكومت از آن حضرت (فقال عليه السلام) پس فرمود كه: (اكلكم شهد معنا صفين) آيا همه حاضر بوديد با ما در صفين؟ (فقالوا منا من شهد) پس گفتند بعضى از ما آن كسانيند كه حاضر بودند (و منا من لم يشهد) و بعضى از ما جماعتى هستند كه حاضر نبودند (قال) فرمود آن حضرت كه: (فامتازوا فريقتين) پس جدا شويد از يكديگر به دو فرقه.

يعنى به دو فرقه شويد.

(فليكن من شهد صفين فرقه) پس بايد باشند كسانى كه حاضر بودند در معركه صفين يك گروه (و من لم يشهدها فرقه) و جماعتى كه حاضر نبودند در آن معركه، يك گروه ديگر (حتى اكلم منكم بكلامه) تا سخن كنم با هر يكى از شما به كلامى كه مقتضاى عقل او باشد (و نادى الناس) و ندا كرد مردمان را (فقال) پس گفت: (امسكوا عن الكلام) بازايستاديد از سخن كردن (و انصتوا لقولى) و خاموش شويد از جهت شنيدن قول من (و اقبلوا بافئدتكم الى) و متوجه سازيد دلهاى خود را به سوى نصيحت سو دمند من (فمن نشدناه شهاده) پس هر كه را كه بخوانيم ما او را به گواهى (فليقل بعلمه فيها) پس بايد كه قايل شود و زبان بگشايد به علم و دانش خود در آن شهادت (ثم كلمهم عليه السلام) بعد از آن سخن كرد با ايشان (بكلام طويل) به كلامى دراز (من جملته ان قال:) كه از جمله آن اين است كه گفت: (الم تقولوا) آيا نگفتيد شما (عند رفعهم المصاحف) نزد برداشتن مصحفها را (حيله و غيله) از روى حيله گرى و تباهكارى (و مكرا و خديعه) و مكارى و فريفتن به روباه بازى (اخواننا) كه ايشان برادران مايند در اسلام (و اهل دعوتنا) و خوانندگان مايند به ضيافت و انواع رعايت از ميان انام (استقالونا) طلب فسخ بيعت كردند از ما (و اسراحوا الى كتاب الله سبحانه) و راحت جسته اند به سوى كتاب خدا و متوسل شده اند به آن (فالراى القبول منهم) پس راى صواب قبول كردن رايى است كه صادر شده است از جانب ايشان (و التنفيس عنهم) و غم را بردن و برطرف ساختن پريشانى از ايشان است كه متوسلند به كلام يزدان (فقلت لكم) پس گفتم شما را كه (هذا امر ظاهره ايمان) پس رفع مصاحف كارى است كه ظاهر آن مشعر است به ايمان و بازگشت به حق و كتاب متين (و باطنه عدوان) و اندرون او ظلم است و كين (و اوله ر حمه) و اول آن رحمت است و بخشايش از شما به ايشان (و اخره ندامه) و نهايتش كه آن ظهور حيله ايشان است بر شما، ندامت است و خسران (فاقيموا على شانكم) پس بايستيد بر كار خود كه كارزار است با دشمنان (و الزموا طريقتكم) و لازم شويد طريقه و روش خود را كه اهتمام است به شان جهاد با خارجيان و منافقان (و عضوا على الجهاد) و بگزيد بر كارزار اهل فساد (بنواجذكم) به دندانهاى پيش، يعنى دندان را محكم بنهيد بر دندان خويش و اين كنايت است از لزوم حرب بيش از پيش (و لا تلتفتوا الى ناعق نعق) و التفات نكنيد به سوى بانگ كننده اى كه فرياد كند مثل بانگ حيوان، و اين اشارت است به معاويه و عمروعاص (ان اجيب اضل) اگر اجابت كرده شود آن ناعق، گمراه گرداند مجيب خود را و برساند او را به نار (و ان ترك ذل) و اگر ترك كرده شود خار گردد و بى اعتبار (و لقد كنا مع رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم) و هرآينه ما بوديم با حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم (و ان القتل ليدور) در حالتى كه كشتن داير بود (بين الاباء و الابناء) ميان پدران و پسران (و الاخوان و القرابات) و برادران و خويشان در اول اسلام به جهت ترك و طغيان (فما نزداد) پس زياد نكرديم ما (على ك ل مصيبه و شده) بر هر بليتى و محنتى كه مى رسيد به ما از ممر كارزار (الا ايمانا) مگر ايمان را به خدا و رسول مختار (و مضيا على الحق) و گذشتن بر راه درست و استوار (و تسليما للامر) و گردن نهادن از براى فرمان پروردگار (و صبرا على مضض الجراح) و شكيبايى نمودن بر سوزش جراحتها (ولكنا) وليكن ما اكنون مقاتله نمى كنيم بر آن طريق كه در اول اسلام مى كرديم.

يعنى با اهل شرك و كفار، بلكه (انما اصبحنا نقاتل) جز اين نيست كه از آن حالت منتقل شده ايم به اينكه كارزار كنيم (اخواننا فى الاسلام) با برادران خود در اسلام (على ما دخل فيه) بر آنچه داخل شده است در اسلام (من الزيغ و الاعوجاج) از گمراهى و روآوردن به كجى (و الشبهه و التاويل) و مانند شدن حق به باطل و مول ساختن نص به گفتار بى حاصل، يعنى در ابتداى اسلام محاربه مى نموديم تا حقيقت اسلام حاصل شود و بيخ شرك بركنده گردد و اكنون مقاتله مى كنيم تا حقيقت اسلام محفوظ ماند و خانه باطل ويران گردد و بيت السلام اسلام آبادان شود.

(فاذا طمعنا) پس چون طمع كرديم (فى خصله يلم الله بها) در خصلتى يعنى تحكيم كه جمع كند خداى تعالى به آن خصلت (شعثنا) پراكندگى ما را (و نتدنى بها) و نزديك شويم به يكديگ ر به سبب آن خصلت (الى البقيه) به باقى ماندن الفت و اجتماع بر طريق شريعت (فيما بيننا) در آنچه ميان ما است (رغبنا فيها) رغبت كنيم در آن خصلت (و امسكنا عما سواها) و بازايستيم از آنچه غير آن صفت است، چه غرض اصلى ما، قيام ملت است و بقاى شريعت و اميدوارى ما در مصالحه بازگشتن اهل بغى است به سوى حق و حقيقت.