و از جمله خطب آن حضرت است (يومى ء فيها) كه اشاره مى كند در آن (الى الملاحم) به واقعات عظيمه و مصايب كبيره.
و آن اين است: (و اخذوا يمينا و شمالا) و فراگرفتند گمراهان امت طريق يمين و شمال را كه آن طريق افراط و تفريط است (طعنا فى مسالك الغى) به جهت رفتن در راههاى گمراهى (و تركا لمذاهب الرشد) و به جهت ترك كردن راه راست كه موصل است به سعادت نامتناهى.
آورده اند كه اصحاب از آن حضرت پرسيددند از وقت وقوع فتن و استعجال نمودند از استعلام آن حال، فرمود كه بازايستيد از اين سوال (فلا تستعجلوا) پس مخواهيد به شتاب (ما هو كائن مرصد) آنچه واقع شونده است و چشم داشته شده از انواع فتنه و عذاب (و لا تستبظوا) و دير مشمريد (ما يجيى ء به الغد) چيزى را كه مى آيد به آن فردا، از فتنه هاى ظاهره هويدا (فكم من مستعجل بما) پس بسا به شتاب خواهنده به چيزى (ان ادركه) كه اگر دريابد آن را (ود انه لم يدركه) دوست داشته باشد در نيافتن آن را (و ما اقرب اليوم) و چه نزديك است به امروز (من تباشير غد) علامات واقعات فردا (يا قوم) اى گروه من (هذا ابان ورود كل موعود) اين زمان وقت وارد شدن و پيدا گشتن هر وعده داده شده است (و دنو) و نزديك رسيدن است (من طلعه ما لا تعرفون) از ديدار آنچه نمى شناسيد آن را از قتل و سبى و انواع ستم (الا و ان من ادركها منا) بدان به درستى كه كسى كه دريابد آن فتنه ها را از ما كه اهل بيتيم (يسرى فيها) رود در ظلمتهاى آن فتنه (بسراج منير) به چراغى كه روشن سازنده اقطار است استعاره فرموده لفظ سراج را از براى كمالات و فضايل نفسانيه آن زبده اخيار (و يحذوا فيها) و در پى رود در آن فتنه.
يعنى در عقب فتنه رود (على مثال الصالحين) بر مثل صالحان و نيكوكاران (ليحل فيها ربقا) تا بگشايد در آن فتنه، گرههاى ريسمان را اين مستعار است از براى عقايد باطله اى كه بسته شده است در نفوس فئه باغيه، يعنى رفع نمايد شبهات باطله را (و يعتق رقا) و آزاد كند بنده را از بندگى شهوات مضله (و يصدع شعبا) و بشكافد آنچه به هم پيوسته از منكرات قبيحه (و يشعب صدعا) و به هم پيوندد آنچه شكافته شده باشد از اعتقادات حقه.
و اين محل ربق و معتق رق (فى ستره عن الناس) در پوشش است از مردمان، يعنى پنهان است از نظر ايشان (لا يبصر القائف اثره) نبيند كسى كه در پى او رفته باشد اثر و نشانه او را (و لو تابع نظره) و اگر چه پى در پى كار فرموده باشد نظر خود را در ابصار.
مراد آن است كه نشن اسد او را هيچ كس و اگر چه متعاقب و متتابع، طلب او كند، مگر شخصى كه امام عليه السلام بشناساند به او نفس خود را (ثم ليشحذن فيها قوم) پس از آن نيز ساخته شود در آن فتنه هاى خونخوار ذهنهاى گروهى از براى اخذ علوم و اسرار (شحذ القين) همچو تيز ساختن آهنگر (النصل) شمشير را (تجلى بالتنزيل) جلا داده شود به نور قرآن (ابصارهم) ديده هاى ايشان (و يرمى بالتفسير) و انداخته شود تفسير قرآن و تبيين آن (فى مسامعهم) در مواضع سمعهاى مردمان (و يغبقون) و بياشامند ايشان در شبانگاه (كاس الحكمه) جام حكمت را كه علوم شرعيه است (بعد الصبوح) بعد از آنكه آشاميده باشد در نقطه چاشتگاه لفظ غبوق و صبوح كنايتند از تعلم علوم دينيه بر سبيل دوام ممارست ايشان در آن به اهتمام تمام به ارشاد امام عليه الصلوه و السلام.
(و طال الامد بهم) و دراز كشيد غايت كار و نهايت روزگار به اهل جاهليت بى استبصار (ليستكملوا الخزى) تا آنكه تمام گردانيدند رسوايى خود را در انواع فسق و فجور (و يستوجبوا الغير) و مستوجب شدند به تغير حال كه: ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم (حتى اذا اخلو لق الاجل) تا آنكه كهنه شد يعنى منقضى گشت عهد اين اجل (و استراح قوم الى الفتن) و راحت يافتند گروهى از ايشان به فتنه ها و حيل (و اشتالوا عن لقاح حربهم) و دم برداشتند از براى آبستن شدن جنگ و جدل.
يعنى آماده ساختند نفسهاى خود را از براى حرب همچنانكه شتر ماده آماده شود از براى آنكه بر جهد بر او جمل (لم يمنوا على الله) منت ننهادند صحابه كبار بر آفريدگار ضمير راجع است به ذكر سبق صحابه- در اين خطبه- يعنى منت ننهادند صحابه كبار بر آفريدگار.
(بالصبر) به سبب شكيبايى نمودن در كارزار (و لم يستعظموا) و بزرگ نشمردند (بذل انفسهم) فدا كردن جانهاى خود را (فى الحق) در اظهار حق به جهت رضاى كردگار (حتى اذا وافق وارد القضاء) تا آنكه چون موافق شد فرود آمده قضاى الهى (انقطاع مده البلاء) به بريده شدن زمان بلاى جاهليت در حين قوت اسلام به هجرت (حملوا) برداشتند معا ونان حضرت رسالت (بصائرهم) سپرهاى جماعتى كه ايمان نداشتند به حضرت عزت (على اسيافهم) بر سرهاى شمشيرهاى خود (و دانوا لربهم) و نزديك شدند به نزد پروردگار خود، يعنى فرمانبردارى كردند مر او را (بامر واعظهم) به فرموده پنددهنده خود كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم است (حتى اذا قبض الله) تا آنكه چون قبض كرد خداى تعالى (رسوله صلى الله عليه و آله) روح رسول خود را (رجع قوم) بازگشتند گروهى (على الاعقاب) بر پاشنه هاى خود به ارتداد (و غالتهم السبل) و هلاك ساخت ايشان را طرق باطله مشتبه (و اتكلوا على اللوايح) و اعتماد كردند بر شبهه هاى درآمده در خواطر ايشان (و وصلوا غير الرحم) و پيوستند به غير خويشان پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم (و هجروا) و دورى گزيدند (السبب الذى امروا بمودته) به سببى كه مامور شده بودند به دوستى آن.
كقوله تعالى: قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى و نقلوا البناء) نقل كردند و بگردانيدند بناى دين را (عن رص اساسه) از استوارى بنياد خودش (فبنوه فى غير موضعه) پس بنا كردند در غير موضعش و اين اشارت است به آنچه ابوبكر و عمر و عثمان كردند بعد از رحلت حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم.
چه بناى خلا فت را كندند از محل خود و بنياد نهادند در موضعى بى جايگاه و نترسيدند از زخم دعاى و عاد من عاداه.
(معادن كل خطيئه) آن گروه كان هاى هر گناهند از ضلالت و اضلال (و ابواب كل ضارب فى غمره) و درهاى هر درآمده در شدت فتنه جهالت و ضلالت استعاره فرموده از براى ايشان لفظ ابواب را به اعتبار آنكه مبادى شبهه و آراء فاسده بودند.
(قد ماروا فى الحيره) به تحقيق كه متردد بودند در وادى سرگردانى و گمراهى (و ذهلوا عن السكره) و غافل بودند در بيهوشى جهالت از مال و عاقبت (على سنه من آل فرعون) بر طريقه آل فرعون يعنى همچنانكه قبطيان، بنى اسرائيليان را ضعيف شمردند و بر ايشان ستم مى كردند و غافل بودند از عاقبت كار، تا آنكه مال ايشان به غرق كشيد در دنيا و به حرق در عقبى مخالفان و دشمنان اهل بيت نيزد در اين سرا به طعن گرفتار شدند و در آن سرا به رسوايى تمام داخل شدند در نار.
(من منقطع) ايشان از جمله كسانيند كه منقطع و بريده اند از عقبى (الى الدنيا راكن) به سوى متاع دنيا مايل و به دار فنار مستانس.
چه غصب خلافت ايشان به جهت اعتلاى قدر و رفعت خودشان بود در اين جهان (او مفارق) يا ايشان از قبيل جماعتى هستند كه مفارقت كننده اند از راه حق و يقين (ل لدين مباين) و مر دين خدا را جداشونده