ترجمه نهج البلاغه

فتح الله کاشانی

نسخه متنی -صفحه : 651/ 334
نمايش فراداده

خطبه 214-تلاوت يا ايها الانسان.

و از كلام موعظه نظام آن امام همام است عليه السلام: (قاله عند تلاوته) كه فرمود آن را نزد تلاوت نمودن او آيه كريمه (يا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم) يعنى اى فرزند آدمى! چه چيز فريفت تو را به پروردگار تو كه موصوف است به صفت كرم؟ (ادحض مسوول حجه) انسان باطل ترين سوال كرده شده اى است از روى برهان (و اقطع مغتر معذره) و بريده ترين فريفته شده اى است از روى عذر آوردن در زمان اخذ به عصيان (لقد ابرح جهاله بنفسه) هر آينه سختى نهاد به نادانى بر نفس خود مبالغه كرد در تحصيل جهالت و او را در عجب انداخت و رخش همت را در ميدان شهوت دنيا تاخت تا او را در آخرت هلاك ساخت.

(يا ايها الانسان) اى آدمى (ما جراك على ذنبك) چه چيز دلير ساخت تو را بر گناه خودت (و ما غرك بربك) و چه چيز دور و مغرور ساخت تو را به پروردگار خودت (و ما انسك بهلكه نفسك) و چه چيز انس داد تو را به هلاك كردن نفس خودت (اما من دائك بلول) آيا نيست از درد جهالت تو تندرستى (ام ليس من نومتك يقظه) يا نيست از خواب غفلت تو بيدارى (اما ترحم من نفسك) آيا رحم نمى كنى بر نفس خود (ما ترحم من غيرها) آنچه رحم مى كنى بر غير خود، با وجود آن كه جان تو اولى است به آن ترحم (فلربما ترى الضاحى) پس بسيار مى بينى بيرون آمده (لحر الشمس) براى گرمى آفتاب (فتظله) پس به سايه مى برى او را به جهت مهربانى و عدم مشقت (او ترى المبتلى بالم) يا مى بينى گرفتارى را به دردى (يمض جسده) كه مى سوزد بدن او را (فتبكى رحمه له) پس گريه مى كنى به جهت مرحمت بر آن گرفتار (فما صبرك) پس چه بسا صابر ساخت تو را (على دائك) بر درد و الم تو (و جلدك) و قوى كرد تو را (على مصائبك) بر مصيبتهاى دمادم تو (و عزاك) و شكيبايى فرمود تو را (عن البكاء) بر گريه كردن و زارى نمودن (على نفسك) بر نفس خودت كه گرفتار است به محنت و خوارى (و هى اعز الانفس عليك) و حال آنكه آن نفس عزيزترين نفسها است بر تو (و كيف لا يوقظك) و چگونه بيدار نمى سازد تو را (خوف بيات نقمه) ترس شبيخون خشم آوردن خدا (و قد تورطت بمعاصيه) و حال آنكه افتاده در معصيتها (مدارج سطواته) در راه هاى گرفتاريها و قهر او جل و علا (فتداو من داء الفتره) پس دوا كن از درد سستى (فى قلبك) كه در دل دردمند تو است (بعزيمه) به جد و جهد كردن در طاعت (من كرى الغفله) و از خواب غفلت (فى ناظرك) در بينايى خودت (بيقظه) به بيدارى در عبادت (و كن لله مطي عا) و باش براى خدا فرمان برنده (و بذكره انسا) و به ياد او آرام گيرنده (و تمثل) و تصوير كن و تمثيل نماى (فى حال توليك عنه) در حالت روى گردانيدن تو از خداى (اقباله عليك) روى آوردن او را بر تو (يدعوك الى عفوه) كه مى خواند تو را به عفو و غفران خود (و يتغمدك) و قصد كرده به پوشش گناه تو (بفضله) به احسان و انعام خود (و انت متول عنه) و حال آن كه روى گردانيده اى آن را (و الى غيره) و متوجهى به غير او (فتعالى) پس بلند است او سبحانه، و برتر خداى قوى (من قوى) از هر ذى قوتى.

و با وجود اين حال (ما احلمه) چه حليم و بردبار است آن ذات شريف (و تواضعت) و پستى، تو (من ضعيف) از هر ضعيف و سست.

و با وجود اين صفت (ما اجراك على معصيته) چه دليرى تو بر معصيت كردن به او (و انت فى كنف ستره) و حال آن كه تو در پناه پوشش او (مقيم) اقامت كننده اى (و فى سعه فضله) و در فراخى احسان او (متقلب) گردنده و رونده اى (فلم يمنعك فضله) پس با وجود كثرت معصيت تو، باز نداشت از تو انعام و احسان خود را (و لم يهتك عنك) و ندريد از تو (ستره) پرده غفران خود را (بل لم تخل من لطفه) بلكه خالى نشده از فضل و احسان او (مطرف عين) به قدر چشم زدنى (فى نع مه يحدثها لك) در نعمتى كه پديد مى آورد آن را براى تو (او سيئه يسترها عليك) يا گناهى كه مى پوشاند بر تو (او بليه يصرفها عنك) يا بلايى كه مى گرداند آن را از تو در دنيا (فما ظنك به) پس چيست گمان تو به پروردگار خودت (لو اطعته) اگر مطيع باشى و فرمان بردار او؟ (و ايم الله) و قسم به خداى تعالى (لو ان هذه الصفه) اگر اين صفت كه اقبال كردگار است بر تو و ادبار تو از آفريدگار (كانت فى المتفقين فى القوه) باشد در دو كس كه متفق باشند در قوت برابر و در توانايى (لكنت اول حاكم) هر آينه باشى تو اول حكم كننده (على نفسك) بر نفس خودت (بذميم الاخلاق) به اخلاق ذميه (و مساوى الاعمال) و عملهاى بد ناپسنديده (و حقا اقول) و درست و راست مى گويم (ما الدنيا غرتك) نيست دنيا كه فريب دهد تو را (و لكن بها اغتررت) وليكن به متاع او تو فريفته و شيفته گشته اى (و لقد كاشفتك العظات) و هر آينه آشكارا كرد به تو پندها (و اذنتك على سواء) و دانا ساخت تو را بر راستى (و لهى بما تعدك) و هر آينه دنيا به آنچه وعده مى دهد تو را (من نزول البلاء بجسمك) از فرود آمدن بلا به جسم نحيف تو (و النقص فى قوتك) و نقصان در قوت تو و سستى اعضاى ضعيف تو (اصدق و اوفى) صادق تر است و وافى تر (من ان تكذبك) از آنكه دروغ گويد به تو (او تغرك) يا فريب دهد تو را زيرا كه فريب دادن از لواحق عقل است و دنيا صاحب عقل نيست و او مخلوق نشده براى فريب دادن به لذات سريع الفنا.

و نسبت دادن فريب به وى از روى مجاز است نه حقيقت.

(و لرب ناصح لها) و هر آينه بسا نصيحت كننده براى دنيا (عندك متهم) نزد تو تهمت زده است (و صادق من خبرها) و بسا راست گوينده از خبر دنيا (مكذب) كه دروغ داشته شده است (و لئن تعرفنها) و اگر بشناسى كار دنيا را (فى الديار الخاويه) در خانه افتاه خراب (و الربوع الخاليه) و در منزلهاى خالى از اصحاب، كه قبور است (لتجدنها) هر آينه يابى تو دنيا را (من تذكيرك) از نيكو پند دادن او تو را به زبان حال (و بلاغ موعظتك) و رسانيدن پند و عبرت به تو بر وجه كمال (بمحله الشفيق عليك) به منزله يار مهربان تو (و الشحيح بك) و بخل نماينده به زوال تو، و خسارت واقع شدن بر تو (و لنعم دار من لم يرض بها دارا) و هر آينه دنيا خوش سراى كسى است كه خشنود نشد به او از روى مسكن (و محل من لم يوطنها محلا) و چه خوش محل كسى است كه وطن نساخت او را از روى محل و جاى قرار (و ان السعداء بالدنيا غد ا) و به درستى كه نيك بختان به سبب دنيا، فردا (هم الهاربون) ايشانند گريزان (منها اليوم) از اين روز دنيا (اذا رجفت الراجفه) چون بلرزد زمين لرزنده (و حقت بجلائلها القيامه) و ثابت گردد قيامت به هولهاى بزرگ آن زمين جنبنده (و لحق بكل منسك) و برسد به هر جايگاه عبادت (اهله) اهل آن مكان (و لكل معبود) و به هر پرستيده شده (عبدته) بندگان او (و بكل مطاع) و به هر فرمان برده شده اى (اهل طاعته) اهل فرمان او (فلم يجز فى عدله و قسطه) پس جزا داده نشود در عقل و راستى او (يومئذ) در آن روز (خرق بصر فى الهواء) دريدن شعاع بصرى در نگريستن در هوا (و لا همس قدم فى الارض) و نه نرم رفتن قدم در زمين (الا بحقه) مگر به حقيقت و راستى آن.

يعنى هر حركتى اگرچه چشم زدنى باشد در هوا و قدم نهادنى باشد در زمين، جزا داده خواهد شد آنچه حق باشد.

(فكم حجه يوم ذاك داحضه) پس بسا حجتى در آن روز كه باطل باشد (و علايق عذر منقطعه) و بسا علايق عذرى كه بريده شده باشد و عاطل (فتحر من امرك) پس طلب كن از كار خود (ما يقوم به عذرك) آنچه قائم شود به آن عذر تو (و تثبت به حجتك) و ثابت شود به آن حجت تو (و خذ ما يبقى لك) و فراگير آنچه باقى مى ماند مر تو را از ثواب آن جهان (مما لا تبقى له) از آنچه باقى نمى ماند براى او از متاع اين جهان (و تيسر لسفرك) و مهيا شو به رياضت براى سفر خود (و شم برق النجاه) و بنگر به نظر بصيرت در برق رستگارى از عبادت (و ارحل مطايا التشمير) و بار كن شتران بارگير چيست و چالاكى را از طاعت