ترجمه نهج البلاغه

فتح الله کاشانی

نسخه متنی -صفحه : 651/ 362
نمايش فراداده

نامه 006-به معاويه

(الى معاويه) اين نامه را به معاويه فرستاد به مصحوب جوير بن عبدالله بجلى (انه بايعنى القوم) به درستى كه مبايعت كردند با من گروه مسلمانان (الذين بايعوا ابابكر و عمر و عثمان) آنانى كه مبايعت كرده بودند به ابى بكر و عمر و عثمان (على ما بايعوهم) بر آنچه مبايعت كردند بر آن با ايشان از خلافت اگر چه امامت و خلافت آن حضرت، بلافصل بعد از حضرت رسالت صلى الله عليه و آله ثابت بود به نص حضرت عزت اما آن حضرت اين سخن را برحسب مقتضى عقيده قوم اداء فرمود از روى مدارا و تقريب ايشان به اجتماع و اتفاق بر آن قدوه اولياء با آنكه چون اعتقاد ايشان آن بود كه مبناى خلافت بر عقد و بيعت است، از اين جهت آن حضرت، بر طريق حجت لازم گردانيدن برايشان فرمود كه چون مردمانى كه مبايعه كرده بودند با خلفاى ثلاثه از مهاجر و انصار با من مبايه نمودند (فلم يكن للشاهد) پس بنابراين نيست حاضر را (ان يختار) كه اختيار غير كسى را كه بيعت بر او واقع شده كند (و لا للغائب ان يرد) و نه غايب را كه رد كند آنچه مردمان به آن بيعت نموده اند بلكه بر شاهد و غايب لازم است كه بيعت نمايند بامن و واجب است بر ايشان كه منقاد امر شوند.

(و انما الش ورى للمهاجرين و الانصار) و جز اين نيست كه مشورت كردن در امر خلافت براى مهاجرين است و انصار چه ايشان اهل حل و عقدند از امت محمد صلى الله عليه و آله (فان اجتمعوا على رجل) پس اگر مجتمع شوند بر مردى، مراد نفس نفيس خود است (فسموه اماما) پس او را امام نام نهند (كان ذلك لله رضى) باشد آن امر براى خشنودى حضرت بارى (فان خرج من امرهم خارج) پس اگر بيرون رود از فرمان ايشان بيرون رونده اى (بطعن) به طعنه زدن مراد طعنه زدن مردمان است به آن حضرت بر قتل عثمان.

(او بدعه) يا بدعت نهادن در آن، كه آن نصب معاويه است (رده) بازگردانند او را (الى ما خرج منه) به سوى آنچه بيرون رفته از آن (فان ابى) پس اگر سر باز زدند (قاتلوه) كارزار كنند به او (على اتباعه) بر پيروى كردن او (غير سبيل المومنين) غير راه مومنان را كه آن راه متابعت و مبايعت ايشان است به من (و ولاه الله) و بنابر عدم متابعت به او واگذارد او را خداى تعالى (ما تولى) با آنچه برگشت و به واسطه آن درآورد او را در عذاب سخت، حيث قال عز اسمه: (نوله ما تولى و نصله جهنم) (و لعمرى يا معاويه) و هر آينه قسم به زندگانى من اى معاويه (لئن نظرت بعقلك) اگر نظر كنى به عقل خود (دون هواك) نه به هواى نفس اماره (لتجدنى) هر آينه يابى مرا (ابرء الناس) برى ترين مردمان (من دم عثمان) از خون عثمان (و لتعلمن) و هر آينه بدانى تو (انى كنت فى عزله) من بودم در گوشه اى از آن امر و گناهى نداشتم در نفس الامر (الا ان تتجنى) مگر آنكه دعوى جنايت مى كنى بر من به زور (فتجن) پس مى پوشانى (ما بدا لك) آنچه ظاهر شد تو را از برائت من از آن خون (والسلام)