(الى عقيل بن ابى طالب) اين نامه آن حضرت است كه فرستاد به سوى عقيل بن ابى طالب كه برادر او بود (فى ذكر جيش انفذه) در ياد كردن لشكرى از قريش كه روانه ساخته ايشان را (الى بعض الاعداء) به جانب بعضى دشمنان (و هو جواب كتاب) و اين نامه جواب كتابتى است (كتبه اليه اخوه عقيل) كه نوشته بود به سوى او برادر او عقيل در شكايت از آن لشكر و اهمال ايشان در استيصال دشمنان و عدم رجوليت و شجاعت ايشان در محاربه خصمان.
چون حضرت نامه او را مطالعه نمود در جواب نوشت: (فسرحت اليه) پس روانه كردم به سوى آن بعضى دشمنان (جيشا كثيفا من المسلمين) لشكر انبوهى را از مسلمانان (فلما بلغه ذلك) پس چونكه رسيد به دشمنان آن لشكر گران (شمر هاربا) جسته شدند در حينى كه گريزان بودند (و نكص نادما) و بازگشتند در حالتى كه پشيمان بودند (فلحقوه) پس رسيدند دشمنان (ببعض الطريق) در بعضى راه (و قد طفلت الشمس) در آنحال كه ميل كرده بود آفتاب (للاياب) به غروب كردن (فاقتتلوا شيا) پس كارزار كردند در زمان به غايت قصير (كلا و لا) همچو تلفظ كردن كلمه لا و لا كه منقطع مى شود در زمان قليل حقير اين كنايت است از قصر زمان حاربه ايشان.
و مانند اين محل است قول ابى هانى مغربى كه: (و اسرع فى العين من لحظه و اقصر فى السمع من لا و لا) (فما كان) پس نبود آن كارزار كردن (الا كموقف ساعه) مگر به مقدار ايستادن ساعتى (حتى نجى جريضا) تا آنكه نجات يافتند در حالتيكه غمناك بودند و سوگوار (بعد ما اخذ منه بالمخنق) پس از آنكه گرفته بود از ايشان گلوگاه به انواع آزار (و لم يبق منه) و باقى نمانده بود از ايشان (غير الرمق) مگر بقيه جان فكار (فلايا بلاى ما نجا) (لاى) به معنى شدت است و آن مفعول مطلق فعل محذوف است و (لاى) دوم از براى تاكيد است و (ما) مصدريه است در موضع رفع كه فاعل آن فعل مقدر است و تقدير كلام اين است كه: (اشتدت النجاه شده متصله بشده اخرى) يعنى بس سخت است نجات يافتن ايشان از دست دشمن، سختى متصل به سختى ديگر يعنى سختى بسيار (فدع عنك قريشا) پس ترك كن از خود قريش را (و تركاضهم فى الضلال) با سخت دويدن ايشان در بدكارى و گمراهى (و تجوا لهم فى الشقاق) و با جولان نمودن و گرويدن ايشان در نزاع و ستيزه كارى (و جماحهم فى التيه) و با سركشى ايشان در بيابان حيرت و سرگردانى (فانهم) پس به تحقيق كه ايشان (قد اجمعوا على حربى) اتفاق كرده اند بر محاربه نمودن با من ( كاجماعهم) همچو اتفاق كردن ايشان (على حرب رسول الله (ص) قبلى) بر كارزار كردن با رسول خدا (ص) كه واقع بود پيش از من (فجزت قريشا عنى) پس جزا بدهد قريش را از جانب من (الجوازى) جور و ستم هايى كه كرده اند با من (فقد قطعوا رحمى) پس به تحقيق كه قطع كردند خويشى مرا (و سلبونى) و ربودند از من (سلطان ابن امى) پادشاهى پسر مادر مرا يعنى پيغمبر را زيرا كه هر دو پسران فاطمه بنت عمرو بن عابدين مخزومند كه مادر عبدالله و ابوطالب است.
و هر كه قطع رحم كند داخل است در آيه كريمه (و تقطعوا ارحامكم اولئك الذين لعنهم الله) (و اما ما سئلت عنه) و اما آنچه سوال كردى از آن (من رايى فى القتال) از انديشه من در مقاتله و محاربه (فان رايى قتال المحلين) پس به درستى كه راى من مقاتله كردن است با حلال كنندگان عهد خدا (حتى القى الله) تا آنكه برسم به ثواب او سبحانه و تعالى (لا يزيدنى) زياده نمى سازد مرا (كثره الناس حولى) بسيارى مرمان كه در گرداگرد منند (عزه) ارجمندى و شوكت را (و لا تفرقهم عنى) و نه متفرق و پراكنده شدن ايشان از من (وحشه) خوف و ترس را (و لا تحسبن ابن ابيك) و مپندار پسر پدر خود را (و لو اسلمه الناس) و اگر چه فرو گذارند او را مردمان روزگار (متضرعا) زارى كننده (متخشعا) فروتنى نماينده (و لا مقرا للضيم) و نه قراردهنده و ثابت كننده ستم (واهنا) سست شونده در المى كه ناشى شود از دفع ستم (و لا سلس الزمام) و ه روان مهار (للقائد) براى كشنده ستمكار (و لا وطى ء الظهر) و نه پايمال كننده پشت، يعنى رام سازنده آن (للراكب المعتقد) براى سوار نشستن آن (و لكنه) ولكن پسر پدر تو (كما قال اخو بنى سليم) همچنان است كه گفت برادر بنى سليم در حسب حال خود اين دو بيت را: (فان تسالينى كيف انت فاننى) يعنى پس اگر پرسى از من كه چگونه اى تو پس به درستى كه من (صبور على ريب الزمان صليب) پس بسيار صبركننده ام بر سختى روزگار و سختم در حالهاى دشوار (يعز على ان ترابى كابه) دشوار مى آيد بر من اينكه ديده شود به من اندوه و محن (فيشمت عاد او يساء حبيب) پس شاد گردد دشمن و غمناك گردد دوست من يعنى اظهار نكردن من كابه و غصه را به جهت آن است كه تا سبب شماتت اعدا و كدورت احبا نشود