(و قال عليه السلام يابن آدم) اى فرزند آدم (اذا رايت ربك سبحانه) هرگاه ببينى كه پروردگار تو كه پاك است (ينابع عليك نعمه) دما دم مى دهد بر تو نعمتهاى خود را بى تشويش (و انت تعصيه) و تو عصيان مى ورزى با او و نافرمانى مى كنى در اوامر او (فاحذره) پس بترس از او و دور شو از گناه كه تتابع نعمت با وجود معصيت استدراج است از اله تا داخل نشوى در كريمه (سنستدرجهم من حيث لا يعلمون)
(و قال عليه السلام ما اضمر احد شيئا) در دل نگرفت هيچ كس چيزى را (الا ظهر فى فلتات لسانه) مگر كه ظاهر شود در گفتارهاى زبان كه بى انديشه و تفكر از او صادر شود و آن در وقت غلفت او است از آن و اشتغال او به مهمى غير از آن (و صفحات وجه) در صفحه هاى رخسار او چه وجود لسانى و وجهى، مظهر وجود ذهنى است، پس تصورات نفسانى، مبادى آثار ظاهره است چون ظهور آثار خشم و عدوات در وجه و مانند زردى روى وجل و سرخى خجل شعر: گر نهان دارد كسى سرى توان دريافتن در كنار روى آن كس يا در اثناى زبان
(و قال عليه السلام: امش بدائك ما مشى بك) ببر درد خود را مادام كه برد درد تو را و در صدد بهوض تو نباشد يعنى بايد كه مرد مريض، يارى طبيعت خود كند بر جلدى نمودن در دفع بيمارى به حركات بدنى تا ماده روى به تحليل آورد، و تقويت دادن آن به دواهاى مقويه تا مقاومت نمايد در دفع علت.
و مى تواند بود كه معنى بر اين نهج باشد كه هرگاه مرض بر تو مستولى شد بايد كه در اخفاى آن كوشى چنانكه در حديث ورود يافته كه: از كنوز بر است در كتمان صدقه و مرض و مصيبت كوشيدن و شربت الم نوشيدن و بر مردم پوشيدن