(و قال عليه السلام فى قوله تعالى) و فرمود آن حضرت در تفسير عدل و احسان كه واقع شده در قول حضرت ملك منان كه (ان الله يامر بالعدل و الاحسان) يعنى به درستى كه حق سبحانه امر مى فرمايد عباد را به عدل و احسان (العدل: الانصاف، و الاحسان: التفضل) عدل، انصاف دادن است و تسويه رعايت فرمودن در امور واجبه و احسان، تفضل نمودن و روى به سخاوت آوردن در امور مندوبه مى باشد.
و اين تعريف لفظ است به لفظى كه نزد سائل اشهر بود و اعرف
(و قال عليه السلام: من يعط باليد القصيره) كسى كه بدهد به دست كوتاه به عطاى اندك در راه پروردگار (يعط باليد الطويله) داده شود به دست دراز يعنى به عطاى بسيار از ناز و نعمت كه آماده كرده باشد براى او حضرت بى نياز.
و سيد رضى الدين مى فرمايد كه: (و معنى ذلك) يعنى معنى اين كلام خجسته نظام (ان ما ينفقه المرء) آن است كه آنچه نفقه مى كند مرد (من ماله) از مال و متاع خود (فى سبل الخير و البر) در راههاى خير و نيكويى كه قربت است (و ان كان يسيرا) و اگر چه باشد حقير و اندك (فان الله تعالى) پس به درستى كه حق سبحانه و تعالى (يجعل الجزاء عليه عظيما كثيرا) مى گرداند جزا و مزد بر آن، بزرگ و بسيار كقوله تعالى (مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله كمثل حبه انبتت سبع سنابل فى كل سنبله مائه حبه) (و اليدان هيهنا) و يد قصيره و يد طويله كه در كلام، مذكور است (عبارتين عن النعمتين) عبارتند از دو نعمت صغير و عظيم (ففرق عليه السلام بين نعمه العبد) پس فرق فرمود آن شريف الوجود ميان نعمت بنده (و نعمه الرب) و نعمت پروردگار عطادهنده (فجعل هذه قصيره) پس گردانيد آن نعمت عبد را كوتاه (و تلك طويله) و اين نعمت خداوند ر ا دراز (لان نعم الله ابدا) زيرا كه نعمتهاى حق سبحانه و تعالى هميشه (تضعف على نعم المخلوقين) افزونى و زيادتى دارد بر نعمتهاى خلايق (اضعافا كثيره) زيادتى هاى بسيار و بى شمار (اذ كانت نعم الله تعالى) زيرا كه هست نعمتهاى آفريدگار (اصل النعم كلها) اصل همه نعمتها (فكل نعمه) پس هر نعمتى كه هست در دنيا و عقبى (اليها ترجع) به سوى نعمتهاى نامتناهى الهى رجوع مى نمايد و مال و مرجع آن به سوى او كشيده مى شود (و منها تنزع) و از او انتزاع مى يابد و در وجود مى آيد فكيف يودى الشكر حال كماله و ان طالت الايام و اتصل العمر
(و قال عليه السلام لابنه الحسن عليه السلام) و فرمود آن حضرت مر پسر خود امام حسن عليه السلام را (لا تدعون الى مبارزه) مخوان البته مردم را به سوى مبارزت و بيرون آمدن به محاربه (و ان دعيت اليها) و اگر خوانده شوى به سوى مبارزت (فاجب) پس اجابت كن به طريق مبادرت از جهت دفع هلاك (فان الداعى باغ) پس به درستى كه خواننده به سوى محاربه ستمكار است (و الباغى مصروع) و ستمكار افتاده در بيم هلاك است با جان فگار و تفضيل اين كلام آن است كه خواندن به مبارزت بيرون آمدن است از فضيلت شجاعت به طرف افراط كه تهور است و اين بغى است و عدوان، زيرا كه خروج است از فضيلت عدل در قوت غضبيه، و اما آنكه باغى مصروع است يعنى در اغلب احوال مستعد صرع است و هلاك به سبب بغى و گاه هست كه مى گريزد به كوچه سلامت و انابت.
پس معنى (و الباغى مصروع) آن است كه باغى در مظنه آن است كه مصروع باشد.