در اين خطبه بيان مى كند احوال مردمان زمان خود را و شكايت مى نمايد از ايشان و اشاره مى فرمايد به اختلاف وسايل ايشان به تحصيل اسباب اين جهان و نبودن اعمال ايشان موافق رضاى رحمن و رغبت ننمودن ايشان به كسب افعال از براى زاد آن جهان و مى گويد كه: (ايها الناس) اى گروه آدميان.
(انا قد اصبحنا فى دهر عنود) بدرستى كه بامداد كرده ايم در روزگار به غايت ستيزكننده ستمكار.
(و زمن شديد) و در زمان بسيار سخت جفاكار.
و در بعضى از روايات زمن كنود واقع شده يعنى در زمان ناسپاس در نعمت آفريدگار.
(يعد فيه) كه شمرده مى شود در او.
(المحسن مسيئا) نيكوكار بدكردار.
(و يزداد الظالم فيه عتوا) و زياده مى كند ستمكار در آن روزگار سركشى و افتخار به جهت ضعف حاكم دين.
(لا ننتفع بما علمنا) فائده نمى گيريم به آنچه دانسته ايم يعنى عمل نمى كنيم بر وفق عمل خود.
مراد مردمانى اند كه در زمان آن حضرت بوده اند و بر اين قياس است قول او: (و لا نسئل عما جهلنا) و نمى پرسيم از آنچه ندانسته ايم به جهت قلت رغبت در علم و قلت انتفاع به آن.
(و لا نتخوف قارعه) و نمى ترسيم از كارهاى بزرگ خطرناك كه باشند كوبنده دلها.
(حتى تحل بنا) تا آنكه فرود آيد بدان ك ار خطرناك بما.
اين كنايت است از عدم تفكر مردمان در حال عاقبت خود و ايماء است به ظهور فتنه بنى اميه و غير آن بعد از زمان آن عالى حضرت.
بدان كه نسبت خير به بعضى ازمنه و شر به بعضى ديگر نسبتى صحيح است زيرا كه زمان از اسباب معده آن چيزيند كه واقع مى شوند در اين عالم از حوادث و ساير امور و گاه است كه ازمنه متفاوت مى باشند در اعداد قبول خير و شر، پس به حسب استقراء در بعضى از آن خير غالب است خصوصا در زمان قوت اسلام و نواميس شرعيه كه ناظم عالمند و در بعضى ديگر شر غالب است.
(فالناس) پس مردمانى كه در اين روزگار طالب دنيااند: (على اربعه اصناف) بر چهار صنفند.
بدان كه سوق كلام تا به آخر مقتضى آنست كه مردمان بر پنج صنفند الا آنست كه اولا چهار صنف را جدا ذكر كرده به جهت اشتراك ايشان در ذم و در صنف خامس تغيير اسلوب نموده و آن را از اصناف اربعه ممتاز گردانيده به جهت اختصاص آن به مدح.
و وجه قسمت آن است كه مردمان يا مريد دنيايند يا مريد آخرت.
اول كه مريد دنيايند يا قادرند بر آن يا نه: دوم كه قادر نيستند يا به حيله طلب آن مى كنند يا نه: اينكه طلب ايشان از ممر حيله است يا طالب ملك اند يا مادون آن.
(منهم) بعضى از آن اصناف كه قادر نباشند بر تحصيل اسباب دنيا و به حيله نيز نتوانند كه دنيا را به دست آرند.
(من لا يمنعه الفساد فى الارض) كسى است كه بازنمى دارد او را فتنه و تباهى در زمين.
(الا مهانه نفسه) مگر ذلت و خوارى نفس او و عدم تسلط او.
(و كلال حده) و كندى تيزى آلت او يعنى بلادت و كندفهمى او كه عاجز است از حيله كردن در طلب دنيا.
(و نضيض وفره) و كمى مال و نقصان ثروت و توانگرى او.
(و منهم) و بعضى ديگر از ايشان كه قادر باشند بر تحصيل دنيا.
(المصلت بسيفه) كسى است كه از روى قهر و ظلم بركشنده است شمشير خود را از نيام.
(و المعلن بشره) و آشكاراكننده است شر خود را بر انام.
(و المجلب بخيله و رجله) و كشنده است سوار و پياده خود را يعنى جمع كرده است اسباب ظلم و تسلط را براى نصرت خود.
(قد اشرط نفسه) به تحقيق كه نصيب گردانيده و نشانه نموده نفس خود را از براى شرارت.
(و اوبق دينه) و فاسد و تباه ساخته دين خود را.
(لحطام ينتهزه) از براى متاع دنياى بى ثبات كه ربايد آن را از طالبانش.
(او مقنب يقوده) يا از براى ستورانى كه بكشد ايشان را از براى معاويه بر اخذ آن حطام از راغبانش.
(او منبر يفرغه) يا از منبرى كه برآيد بر او از جهت تفوق و خطابت بر مردمانش.
تخصيص اين امور ثلاثه به جهت اغلبيت آن است در مطالب دنيويه.
(و لبئس المتجر) و هرآينه بد تجارتى است.