و بعضى ديگر از خطب آن عاليحضرت است كه ايراد فرموده: (بعد التحكيم) بعد از حاكم ساختن.
مردمان عمروعاص بى اخلاص و ابوموسى اشعرى دنى را در امر خلافت و اختيار كردن آن دو شخص معاويه را بر خلافت و امارت و آن اينست كه: (الحمد لله) سپاس و ستايش خداى را است.
(و ان اتى الدهر بالخطب الفادح) و اگر آورده باشد زمانه كار بزرگى را كه گران كننده و عاجزسازنده دليران باشد.
(و الحدث الجليل) و اگر چه پديد آورده باشد حادثه عظيم را چه حمد ذى الجلال واجب است در همه حال.
(و اشهد ان لا اله الا الله) و گواهى مى دهم كه هيچ معبودى نيست سزاوار پرستش مگر معبود به حق و خداوند مطلق.
(ليس معه اله غيره) نيست با او خدايى كه غير از او باشد.
يعنى او يكتاى بى انباز است و از شريك بى نياز.
(و ان محمد عبده و رسوله) و به يقين مى دانم كه محمد بن عبدالله بنده برگزيده و فرستاده اوست به عباد.
(صلى الله عليه و آله) صلوات و تسليمات خدا بر او و بر آل او باد.
(اما بعد) پس از ستايش آفريدگار و صلوات بر رسول مختار و آل اخيار او.
(فان معصيه الناصح الشفيق) پس بدرستى كه فرمان نبردن نصيحت كننده مهربان.
(العالم المجرب) داناى تجربه كننده بسيار در ازمان.
( ثورث الحسره) پيدا مى كند حسرت را.
(و تعقب الندامه) و از پى در مى آوردند امت را.
(و قد كنت امرتكم) و به تحقيق كه بودم كه فرمودم شما را.
(فى هذه الحكومه) در اين حكومت.
يعنى در حكم كردن عمر و عاص و ابوموسى اشعرى در امر خلافت.
(امرى) به امر خود كه عين مصلحت بود.
(و نخلت لكم) و بيختم از براى فايده شما و خالص و صافى ساختم.
(مخزون رائى) آنچه در گنجينه ضمير من بود از خلاص شدن از مكر و كيد اعداء بعد از آن اين مثل زد: (لو كان يطاع لقصير امر) اگر مى بود كه فرمان برده مى شد مر قصير را امرى يعنى اگر فرمان امر قصير را مى بردند پشيمان نمى شدند.