از سخنان حضرتش عليه السلام در بزرگداشت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در ذى قار، آنك كه براى پيكار با ناكثان راهى بصره بود پس به آنچه فرمان يافت به آن آواز داد و پيام هاى پروردگارش را رساند، پس خداى به او رخنه را چسباند و پاره را دوزاند و يگانگى ميان خويشان را، پس از دشمنى هاى جوشنده در سينه ها و كينه هاى افروخته در دل ها، پيوند داد!
از سخنان حضرتش عليه السلام به عبدالله پسر زمعه، از پيروانش آنك كه در خلافت حضرتش نزدش آمد و از او چيزى مى خواست هان كه اين دارايى نه مراست و نه تو را و آن تنها دستاورد جهاد مسلمانان و ره آورد شمشيرهاشان است، گر در پيكارشان همرهيدى شان، توراست مانند بهره شان، وگرنه دستاوردشان جز دهان هاشان را نشايد!
از سخنان حضرتش عليه السلام به خواهر زاده اش جعده پسر هبيره آنك كه فرمود تا با مردم سخن گويد و او سخن گفتن نتوانست، فرمود عليه السلام:
هان كه زبان پاره اى است از انسان، آنك كه نخواهد سخن يارش نبود و آنك كه زبان گشايد سخن مجالش ندهد، هان كه ماييم خداوندگاران سخن، ريشه هايش در ما استوارست و شاخسارش بر ما سايه فكند!
تباهى مردم روزگارش و دانيد، خداى آمرزدتان، كه شما در روزگارى مى زييد كه گوياى به حق در آن اندك و زبان از راستى كند و پاى بند به حق خوار، مردمش به نافرمانى سرگرم، بر چاپلوسى همساز، جوان شان بدخوى و پيرشان گنهكار و داناى شان دورو و همدم شان رياكار، كوچك شان بزرگ شان را نگرامد و توانگرشان بينواى شان را دست نگيرد!