ترجمه نهج البلاغه

اسدالله مبشری

نسخه متنی -صفحه : 211/ 113
نمايش فراداده

خطبه 224-در باب زيانهاى زبان

پس از آنكه يكى از اصحاب به سخن آغاز كرد و خاموش ماند، مولا (ع) در فضيلت اهل بيت و چگونگى فساد زمان فرمود: بدانيد كه زبان، پاره اى از انسان است پس وقتى شخص ناتوان باشد سخن با او همراهى نكند و اگر توانا باشد سخن به او مهلت ندهد. ما اميران سخنيم. ريشه هاى آن در ما آويخته و استوار است و شاخه هاى آن بر ما سايه انداخته است. و اى مردم كه رحمت خداى بر شما باد بدانيد كه ما در زمانى به سر مى بريم كه گوينده حق اندك است و زبان راستگويى كند، و حق طلب خوار. اهل اين زمانه معتكف آستان نافرمانى باشند و در سازگارى با يكديگر يار. جوانشان بدخوى و پيرشان گنهكار، عالمشان منافق، داناشان دوروى و طمعكار. خردشان بزرگشان را احترام نمى كند و بى نيازشان تنگدست را دستگيرى نمى نمايد.

خطبه 225-چرا مردم مختلفند؟

ذعلب يمامى كه از احمدبن قتيبه، از عبدالله بن يزيد از مالك بن دحيه روايت كرد كه در محضر حضرت اميرمومنان عليه السلام بوديم نزد او از اختلاف مردم سخن به ميان آمد، پس چنين فرمود: همانا كه مبدا سرشتشان در ميانشان تفاوت ايجاد كرده است و آن براى اين است كه آنان پاره اى از زمين شور و شيرين، و خاك درشت و نرم باشند پس آنان بنا به نزديكى سرزمينشان به يكديگر نزديك مى شوند و به اندازه اختلاف آن متفاوتند. زيبامنظر را خرد كاستى است، بلند قد كوتاه همت، و پاكيزه كردار زشترو، و كوتاه قد دورانديش، و نيكو طبيعت بدظاهر، و ناآراسته سرگردان پراكنده دل، و سخنور تيزهوش است.

خطبه 226-غسل و كفن كردن رسول خدا

هنگام غسل دادن و كفن كردن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: پدر و مادرم فدايت باد يا رسول الله. همانا كه با مرگ تو چيزى قطع گرديد كه هرگز با مرگ جز تو، از نبوت و احكام و اخبار آسمانى، قطع نگرديد. تو خصوصيت دارى چندانكه از هر كس جز از خود تسلى بخشى، و عموميت دارى چندانكه مردم در ماتم تو مساويند. اگر نه اين بود كه تو، به شكيبايى فرمان داده اى و از بى تابى نهى فرموده اى سرچشمه اشك را در ماتم تو خشك مى كرديم و درد ما را درمانى نبود و اندوه دست از دامن ما نمى كشيد و اين دو براى تو اندك است. اما راندن مرگ ممكن نيست و دفع كردن آن مقدور نباشد. پدر و مادرم فدايت باد ما را نزد پروردگارت به يادآور و ما را به ياد دار.

خطبه 227-در ستايش پيامبر

خداى را مى ستايد و به فرستاده او ثنا نثار مى كند و از آفرينش حيوان سخن مى گويد. در ستايش خداى تعالى حمد خدايى را كه حسها او را در نمى يابد و مكانها او را فرا نمى گيرد و مردمك ديده ها او را نمى بيند و پرده ها او را نمى پوشاند. خدايى را كه با پديد آوردن آفريدگانش بر قديم بودن خود دلالت مى كند و با حادث بودن مخلوقش بر وجود خويش راه مى نمايد. همانند بودن آفريدگان دلالت داد كه او را مانندى نيست. خدايى كه به وعده خود وفا مى كند و برتر از آن است كه بر بندگان خود ستم روا دارد، و منزه است از ستم كردن بر آفريدگان خود و درباره آفريدگان خود به عدل رفتار مى كند و در مورد آنان به عدل حكم مى فرمايد. از نو پيدايى اشياء بر جاودانگى خود گواهى مى طلبد، و از ناتوانى كه آن را نشانه اشياء قرار داده است بر توانايى خود دليل آورده، و به نابودى كه آنها را بدان دچار ساخته است بر دوام خود گواه دارد. واحد است نه به عدد، و دائم است نه به غايت و برپاست نه به ستون. ذهنها وى را دريابد نه بوسيله انفعال حواس. ديدنيها او را نمودار سازد نه آنسان كه وجود خدا در آنها جلوه كند و در چشم تجلى نمايد. انديشه ها بر او احاطه ندارند بلكه بوسيله انديشه ها بر افكار جلوه گر مى گردد و انديشه ها از احاطه به آن امتناع مى ورزند، و افكار بشر را چنان است كه تنها عقلهاى سليم را داور عقول مدعى (ادراك ذات اقدس). گردانيد آن نيز حكم بر امتناع درك ذات او داد داراى بزرگى مادى و عظمت جسمانى نيست تا او را آغاز و انجامى باشد و مخلوقات به عظمت جسمانى او گواهى دهند، بلكه شان او بزرگ است و سلطنت او عظيم. رسول اعظم و گواهى مى دهم كه محمد بنده او و فرستاده برگزيده و امين پسنديده اوست- صلى الله عليه و آله و سلم- او را با برهانهاى واجب و ظهور پيروزمندى آشكار و روشنى راه فرستاد. به بانگ بلند رسالت را ابلاغ فرمود. پس، حق و باطل را از يكديگر جدا ساخت و علمهاى هدايت كننده و نشانه هاى روشن را برپاى داشت و ايمان و يقين را محكم گردانيد.

از آن خطبه در چگونگى صنفهاى حيوان اگر در بزرگى قدرت و بسيارى نعمت بينديشيد هر آينه به راه باز مى گردند و از عذاب آتش مى ترسند اما دلها رنجور است و چشمها عيبناك. آيا آفرينش حيوانى كوچك از آفريدگان را نمى بينند كه بر چگونه آن را استوار فرموده و پيوندهاى آن را اتقان بخشيده و براى او گوش و چشم پديد آورده است و استخوان و پوست آفريده است به مور بنگريد با آن جثه خرد و لطافت اندام كه نه با نگاه سطحى ديده مى شود نه با انديشه ادراك مى گردد چگونه زمين را مى پيمايد و روزى خود را مى جويد و دانه را به لانه خود منتقل مى سازد و آن را در قرارگاهش آماده مى گرداند و در گرماى تابستان براى سرماى زمستان خود، و هنگام توانايى براى وقت ناتوانى گرد مى آورد روزى او كفايت شده است و مناسب حالش مى رسد. خداى منان از او غافل نيست و پروردگار حسابرس، او را محروم نمى سازد هر چند در سنگ خشك و صخره سخت باشد. اگر در لوله هاى غذاگيرى اين حيوان بينديشى و بالا و پايين آن را در نظر گيرى او به آنچه در اندرون اوست از دنده هاى شكم آن، و به آنچه از چشم و گوش در سر اوست بينديشى، پس، از آفرينش او به شگفتى در آيى و از چگونگى آن دچار حيرت گردى . پس برتر است بيچونى كه مور را بر دست و پاى او برپاى داشت و بر ستونهاى بدنش بنياد نهاد. در فطرت آن مور آفريننده اى شريك نبوده است و در آفرينش او توانايى يارى نكرده است. اگر راههاى فكرت خويش را بپيمايى تا به پايان رسى دليلى ترا راه ننمايد جز به اينكه آفريننده مور همان آفريننده درخت خرماست به جهت تفصيل دقيق همه اشياء و اختلاف پيچيده همه موجودات جاندار. در آفرينش او، جليل و لطيف، ثقيل و خفيف قوى و ضعيف همه يكسانند. آفرينش ايمان و هستى همچنين است آسمان و هوا و باد و آب. پس خورشيد و ماه را بنگريد و گياه و درخت را و آب و سنگ را و اختلاف اين شب و روز را و شكافتگى اين درياها را و بسيارى اين كوهها را و درازاى اين قله ها را و تفاوت اين لغتها و زبانهاى گوناگون را. پس واى بر آن كس كه تقدير كننده را انكار كند و تدبير كننده را باور نداشته باشد. مى پندارند آنان مانند گياهى هستند كه بزرگرى نداشته باشد و گوناگونى صورتهاشان را آفريدگارى نيست و در مدعاى خود به دليلى استناد نمى كنند و در آنچه از بديهيات دريافته اند پژوهش نمى كنند. آيا بنايى هست كه بنا كننده نداشته باشد يا جنايت كه آن را جانى نباشد؟ خلقت ملخ و اگر بخواهى از ملخ سخن گويى كه او را دو چشم سرخ آفريد و دو حلقه تابان برافروخت و گوش پنهان قرار داد و دهانى مناسب گشود و حس نيرومند معين كرد و دو دندان كه با آنها مى چيند و مى جود و دو داس كه با آن مى درود و كشاورزان بر محصول خويش از آن مى ترسند و اگر چه همه فراهم آيند توانايى دفع كردن آنرا ندارند چندان كه اين حيوان با جستنهاى خود به كشتزار وارد مى شود و ميلهاى خود را در آن انجام مى دهد و خلقتش سراپا، از انگشتى باريك كوچكتر است. پس، تبارك الله خدايى كه: يسجد له من فى السموات و الارض طوعا و كرها (آنچه در آسمانها و زمين است در برابر او خواه ناخواه سجده مى كنند و عارض و جبين در آستانش به خاك مى سايند). و به انقياد و ناتوانى و بيم فرمانش را گردن نهند و زمام اختيار به دست او سپارند. پس، پرنده ها مسخر فرمان اويند، شماره پرها و دم برآوردن آنها را به شماره مى داند و ستونهاى كالبدشان را در آب و خاك استوار مى فرمايد و اندازه روزيهاشان را معلوم مى نمايد و جنسهاى آنها را شماره مى كند. پس اين زاغ است و اين عقاب، و اين كبوتر است و اين شترمرغ. هر پرنده را به نام مى خواند و روزى او را بر عهده دارد و سحاب الثقال (ابر سنگين بار) را مى آفريند پس بارانش را مى ريزاند، بارانهايى كه بى برق و رعد ادامه مى يابد و سهم هر بقعه را برآورد مى كند. پس زمين را پس از خشك كردن آب مى دهد و پس از خشكى و بى آبى از آن گياه مى روياند.