ترجمه نهج البلاغه

اسدالله مبشری

نسخه متنی -صفحه : 211/ 125
نمايش فراداده

نامه 001-به مردم كوفه

نامه امام (ع) به مردم كوفه، هنگام گذار از مدينه به بصره از بنده خداى على اميرمومنان به مردم كوفه كه سران انصار و برجستگان عربند. اما بعد. اينك شما را از كار عثمان، آنسان بياگاهانم كه شنيدن آن مانند ديدن آن باشد. مردمان به آشكار و نهان از او عيب مى گفتند و من يكى از مهاجرين بودم و بسيار مى كوشيدم تا خشنودى وى را فراهم آورم و كمتر او را سرزنش كنم. آهسته ترين حركت طلحه و زبير در خون ريختن او شتاب بود و چالاكى، و نرم ترين راندنشان سخت رانى و بى باكى. عايشه را شور خشمى كه بر او داشت از جاى بكند. پس، گروهى پيرامون وى فراهم آمدند و عثمان را بكشتند و مردم نه از روى دشوارى و بناچار، بلكه از سر رغبت و اختيار با من بيعت كردند. بدانيد كه اينك سراى هجرت جاى زيستن نيست و اهل آن، خانه از ديار خويش بركنده اند و آن سامان همچون ديگ جوشان گشته است و فتنه در آن بالا گرفته است. پس اينك به يارى خداى عز و جل شتابان به سوى فرمانده خويش روى آوريد و به جهاد با دشمن خويش برخيزيد.

نامه 002-قدردانى از اهل كوفه

نامه امام (ع) به مردم كوفه پس از گشودن بصره خداى، به آن عده از شما مردم كوفه كه فرمان خاندان پيمبر خود را گردن نهاديد نيكوتر پاداشى عنايت فرمايد كه پيروان طاعت حق را سزاست و سپاسگذاران نعمت وى را رواست، چه فرمان من شنيديد و آن را اطاعت كرديد فراخوانده شديد و آن دعوت را پذيرفتيد.

نامه 003-به شريح قاضى

نامه امام (ع) به شيح بن حارث كه به فرمان وى (ع) به منصب قضا نشسته بود چنين گفته اند كه شريح فرزند حارث كه به فرمان مولا اميرمومنان (ع) منصب قضا داشت، به روزگار خلافت وى (ع) سرايى به هشتاد دينار خريدارى كرد. اين خبر به مولا (ع) رسيد پس، شريح را فراخواند و به او چنين گفت: به من چنين گزارش كرده اند كه سرايى به هشتاد دينار خريده اى و قباله آن نوشته اى و بر آن معامله گواهان گرفته اى. شريح گفت آرى اى اميرمومنان. سپس مولا (ع) خشمگين در وى نگريست و به او گفت: اى شريح آگاه باش كه به زودى كسى نزد تو خواهد آمد كه نه از تو پرسد كه قباله ات چيست، نه پرسد گواهت كيست، آنگاه تو را دل نگران از آن سراى براند و دور گرداند و به گور بسپارد. پس اى شريح مباد كه اين خانه را جز با مال خويش خريده باشى و بهاى آن، جز از مال حلال خود پرداخته باشى، وگرنه در اين جهان و آن جهان زيان برده باشى. هان كه اگر به هنگام خريد اين خانه نزد من آمده بودى قباله آن سراى را چنان نسخه اى مى نوشتم كه آن را به بهاى درهمى نيز نمى خريدى، چه رسد به بيش از آن. و آن نسخه چنين است: اين سرايى است كه بنده اى خوار از بنده اى كه ناشاد راهى سفر مرگ خواه د شد خريدارى كرد. خانه اى واقع در سراى فريب، از فروشنده اى اهل ديار فناپذيران و مرزهالكان، و آن خانه را چهار حد است: حد نخستين محدود است به برانگيزنده آفتها ، و حد دوم به فراخواننده مصيبتها و حد سوم به هوسهاى جان فرسا و حد چهارم به ديو راهزن. در اين خانه از اين سوى گشوده مى گردد. اين فريفته آرزو، خانه را از كسى خريدارى كرد كه به ناشادى جان خواهد سپرد و آن را به بهاى بيرون رفتن از عزت قناعت، و درونشدن در مرز ذلت خوارى و طلب خريد. تدارك زيان اين سودا بر عهده اوست كه كالبد ملوك را به بيماريهاى گوناگون بفرسايد و جان جباران را مى بستاند، و ملك فرعونانى مانند قيصر و كسرى و تبع و حمير رامى نابود سازد. آن روز كه به داورى فرمان رود و آنگاه كه باطل كيشان زيان بينند آن ستمكاران و آنان را كه مال بر مال بيفزايند و كاخها سازند و برافرازند و به نگار و زيور بيارايند و مال اندوزند و به پندار خود نيك روزى فرزندان خويش آماده كنند، همه را به جايگاه عرض و حساب و قرارگاه ثواب و عقاب بازگشت خواهد بود. خرد، وقتى از بند هوا و هوس بيرون جست و از بستگيهاى اين جهان وارست، آنگاه به درستى اين نسخه گواهى خواهد داد.