بخشى از نامه امام (ع) به يكى از اميران لشكر خود ... اگر (آن پيمان شكنان) به سايه طاعت درآيند دلخواه ما همان است، و اگر به دشمنى و سركشى پاى فشارند. آنگاه به كمك فرمانبرداران با سركشان پيكار جوى، و با آنان كه به حكم تو گردن مى گذارند از آنان كه سر از اطاعتت بر مى پيچند بى نياز باش. چه، غايب بودن آن كس كه از نبرد گريزان باشد بهتر از حاضر بودن اوست و بر جاى نشستن وى سودمندتر از برپاى خاستن او.
نامه 005-به اشعث بن قيس
بخشى از نامه امام (ع) به اشعث بن قيس كارگزار آذربايجان .... كارى كه در دست توست وسيله نوشخوارى تو نيست بلكه بر گردن تو حلقه امانت است و بايد به فرمان آن كس كه فرا دست توست، حق آن امانت پاس دارى و نگاهبان آن باشى و ترا نرسد كه در كار توده مردم به دلخواه رفتار كنى يا به كارى دست زنى كه به آن فرمان نيافته اى . مالى كه در دست توست از آن خداى عز و جل است و تو نگاهبان آنى تا آن مال به من باز پس دهى. اميدوارم كه من بدترين فرمانرواى تو نباشم. والسلام.
نامه 006-به معاويه
نامه امام (ع) به معاويه قومى كه با ابوبكر و عمر و عثمان دست بيعت داده بودند با من نيز به خلافت بيعت كردند. پس، نه آن كس كه در بيعت حاضر بود مى تواند با ديگرى بيعت كند، نه آن كس كه غايب بود مى تواند آن بيعت را نپذيرد. همانا كه مهاجران و انصار براى تعيين خليفه ارباب مشورتند و مردان حل و عقد. پس اگر به خلافت كسى اتفاق كنند و او را امام نامند آن كار مايه خشنودى خداوند است. پس اگر كسى با طعنه و بدعت گذارى از فرمان چنان كس بيرون رود بايد او را به پذيرفتن بيعت وا داشت، و اگر نپذيرفت، بايد با او پيكار كرد تا راه گروندگان پويد. پروردگار كار چنين كس را به خود او واگذارد. به جان خودم سوگند اى معاويه كه اگر با ديده خرد بنگرى و چشم از هوا و هوس فرو بندى بى شك در خون عثمان، بى گناهتر كسى مرا بينى و به خوبى در مى يابى كه من در اين كار گوشه گرفته بودم. اما اگر بر آن باشى تا گناه نكرده را به من نسبت دهى پس هر چه خواهى كن. والسلام.
نامه 007-به معاويه
بخشى از نامه ديگر امام (ع) به معاويه اما بعد، موعظه شكسته بسته و سخنان معنى گسيخته و بهم پيوسته تو به من رسيد. نامه اى بود با كلمات ميان تهى مزين شده و با بدرايى تو زيور يافته. نامه شخصى مست كه نه چشمى دارد تا راهش نمايد نه رهبرى كه به صوابش رهنمونى كند شخصى كه هوا و هوس او را به خود فراخوانده است و او دعوت وى پذيرفته است و گمراهى زمامش كشيده و او پيرويش كرده است. از اين روى با غوغا هذيان مى گويد و از آشفتگى رو به گمراهى مى رود.قسمتى ديگر از آن نامه: ... چه، بيعت يكى است پس در آن نه تجديد نظر روا است نه اختيار بازگشت. هر كس كه بيعت بشكند شايسته سرزنش است و آن كس كه ميان پذيرفتن ورد كردن آن در انديشه باشد منافق.