نامه مولا (ع) به سهل بن حنيف انصارى، كارگذار امام (ع) در مدينه ، درباره گروهى از مردم آن ديار كه به معاويه پيوسته بودند به من گزارش رسيد كه مردمى از كسان تو، به معاويه پيوسته اند. تو بر شمار كسانى كه از مردان تو كاست و دست يارى شان از تو برداشته شد دريغ مخور. بدبختى آنان اين بس كه از راه راست و از حقيقت گريختند و به سوى كورى و نادانى شتافتند. تو نيز از رنج وجودشان رستى. آنان دنيا پرستند و روى به دنيا دارند و به سوى دنيا مى شتابند. همانا كه عدل و داد را شناخته بودند و ديده بودند و شنيده بودند و به ياد داشتند، و مى دانستند كه مردم همه در هر جا كه باشند در نظر ما از حقوق يكسان برخوردارند. با اين همه خويشتن را فروختند و سود را بر همه چيز برترى دادند و به سوى آن گريختند. رحمت حق از آنان دور باد و دور باد به خدا كه آنان از جور و ستم فرار نكردند و به عدل نپيوستند. از خداى در اين كار مدد مى جوييم تا بر ما درشتى آن نرم سازد و دشوارى آن را آسان فرمايد. ان شاءالله. والسلام.
نامه 071-به منذر بن الجارود
نامه مولا (ع) به منذر بن جارود عبدى كه در پاره اى از وظايف خويش خيانت ورزيده بود. اما بعد. درستكارى پدرت مرا درباره تو فريفت و چنين پنداشته بودم كه پيرو سيرت اويى و رهسپارراه او. حالى، چنان كه از تو به من گزارش رسيده است، در پيروى از هوا و هوس قيد و بندى نمى شناسى و آن جهان خويش را توشه اى فراهم نمى آورى، و اين سراى خود را با ويرانى آن سراى آبادان مى سازى، و پيوند دين خويش با احسان به خويشاوندان مى گسلى. اگر اين گزارشها درست باشد، همانا كه شتر قبيله ات و كفش بندت از تو بهتر است و كسى با اين صفت اهليت آن ندارد كه به وسيله او مرزى پاسبانى شود، يا كارى انجام يابد يا منزلت او بالا رود يا در امانتى شريك گردد، يا در جمع آورى و نگاهدارى خراج، دل از او ايمن باشد. پس اينك تا اين نامه به تو رسد به سوى من آى. ان شاءالله (سيدرضى گويد: منذر بن جارود كسى بود كه اميرمومنان (ع) درباره او فرمود: او پيوسته از سر تكبر و سرفرازى، به و سوى خود چشم مى- دوزد و به دو پاره حرير يمنى كه بر خود مى پوشد بر خويش مى بالد و پيوسته غبار كفش را با دميدن مى زدايد).