خطبه 111-درباره ملك الموت
در آن از فرشته جانستان ياد مى فرمايد و از گرفتن جان و از ناتوانى آفريدگان و از چگونگى خداى آيا وقتى به خانه اى در مى آيد وجود او را در مى يابى؟ آيا هنگامى ك ه جان كسى را مى ستاند او را مى بينى؟ چگونه روان جنين را در شكم مادر مى ستاند؟ آيا از عضوى از اعضاى مادر به درون شكم او مى رود؟ يا فرشته جانستان از بعضى از اعضاى مادر به درون كالبد جنين وارد مى گردد يا روح به فرمان پروردگار مادر فرشته جانستان را اجابت مى كند. يا فرشته با جنين در اندرون مادر سكونت دارد؟ آن كس كه از چگونگى مخلوقى مانند خود ناتوان باشد چگونگى خداى خود را چگونه توصيف تواند كرد؟خطبه 112-در نكوهش دنيا
در نكوهش دنيا شما را از دنيا بر حذر مى دارم، چه، دنيا سراى فرار است نه خانه قرار. همانا كه به فريب خود شيفته است و به آرايش خود فريفته. سرايى در پيشگاه پروردگار خوار حلالش به حرام آميخته و خير آن با شرش و زندگيش با مرگش و شيرينش با تلخش در هم ريخته. الله تعاى اين سراچه را براى دوستانش صفايى نداد و براى دشمنانش از بخشش آن دريغ نكرد. خير آن اندك و مايه بى رغبتى و شر آن حاضر و آماده. آنچه از آن جمع كنند فنا گردد و ملك آن نپايد. هر آن كه آبادانش كند ويران گردد. پس خانه اى كه مانند بناى پى شكسته رو به ويرانى است چه خير دارد و عمرى كه با تمام شدن توشه به پايان مى رسد چه ارزشى دارد؟ چيزى را كه خداى بر شما واجب كرده است خواسته خود قرار دهيد و از او يارى طلبيد كه آنچه از شما خواسته است به جاى آوريد. دعوت مرگ را زان پيش كه به آن فرا خوانده شويد به گوشهاى خود بشنوانيد.همانا دل آنان كه به دنيا بى رغبتند مى گريد اگر چه مى خندند و بر اندوهشان مى فزايد هر چند شادمانى مى نمايند، و با نفس خويش سخت دشمنى مى ورزند اگر چه مردمان به آنچه آنان روزى دارند رشك مى برند. هر آينه ياد مرگ از دل شما پنهان شده و آرزوهاى بى پايه نزد شما پيدا شده است پس، دنيا بيش از آخرت بر شما تملك يافته است و امر زودگذر بيش از امر باقى شما را به خود جلب كرده است. شما در دين خدا برادرانيد و ميان شما جز ناپاكى نهاد و بدى انديشه ها چيزى جدايى نيفكنده است. شما بار گران يكديگر را بر دوش نمى كشيد و تيمار خوار يكديگر نيستيد و نسبت به هم داد و دهش نداريد. چيست شما را كه به اندك چيزى كه از دنيا در مى يابيد شاد مى گرديد اما محرومى از نعمتهاى بسيار آخرت شما را اندوهگين نمى سازد. اندك چيزى از دنيا كه از دست شما بيرون مى رود چنان شما را ناآرام و مشوش مى سازد كه اثر آن در چهره شما و از كم شدن شكيبايى شما راجع به آنچه از دست داده ايد نمايان مى گردد. گويى دنيا شما را براى زيستن است و گويى شما را متاع دنيا باقى است اگر در روى برادر خود عيب او را باز نمى گوييد از بيم آن است كه او نيز در روى شما عيب شما را باز گويد. همانا كه به ترك جهان باقى و مهر جهان فانى با يكديگر صفا مى ورزيد و دوستى خالص داريد، و دين هر يك از شما دين زبانى است و ديندارى شما به كار كسى ماند كه از انجام دادن عمل خود فراغت يافته و خشنودى آقاى خود را به دست آورده باشد.