حکمت 141
هر كس قدر خود نشناسد نابود گردد.حکمت 142
يكى از آن امير (ع) تقاضا كرد تا پندى به او دهد ، او چنين فرمود: از آنان مباش كه بى عمل، به آن جهان اميد مى بندند و به آرزوى دراز در توبه درنگ مى كنند. در نكوهش دنيا گفتار پارسايان بر زبان مى آورند، اما در كار دنيا، كردار دوستاران آن به كار مى بندند. اگر دولت دنيا به چنگشان افتد گرسنه چشمى شان سير نگردد و اگر از آن بى بهره مانند قناعت نكنند. به داده ها سپاس حق نگويند و از بقيت آن زياده خواهند. مردم را از كار ناپسند نهى كنند و خود از آن دست نكشند، به كارهايى فرمان دهند كه خود آن را به جاى نياورند. نيكوكاران را دوست مى دارند، اما كردارشان را پيشه نكنند، و گناهكاران را دشمن مى دارند، اما خود يكى از آنانند. از بسيار گناه، مرگ را ناخوش مى دارند، و پيوسته به آنچه مرگ را به آن سبب ناگوار مى شمارند عمل مى كنند. اگر بيمار گردند پشيمان شوند و اگر تندرست باشند به غفلت از مرگ ايمن گردند. چون عافيت يابند خودپسند باشند و چون رنجور شوند نوميد گردند. چون گرفتار بلا آيند به خداى روى نياز آورند و چون به راحت و آسانى رسند، فريفته به دنيا، از خداى روى بگردانند. هوا و هوس در پندار واهى، بر آنان چيره گردد، اما در باور خود، بر نفس خويش چيره نشوند. از گناه ديگران كه سبكتر از گناه آنانست ترسناكند اما بيش از عمل خود اميد پاداش دارند. اگر بى نياز شوند فرحناك و سركش گردند و اگر درويش، نوميدانه به سستى گرانيد. در كار كوتاهى كنند و در خواستن زياده خواهند. اگر آرزوى هوس آلود بر آنان دست يابد نافرمانى فرا پيش دارند و توبه واپس اندازند. اگر محنتى بر آنان روى دهد، از آيين دين دست شويند. به مردم عبرت آموزند و خود عبرت نگيرند. در پند گفتن از اندازه بگذرند و خود پند نپذيرند. در قول سرفرازند و در فعل بينوا . در كار دنياى فانى پر شور و پايدار و در كار جهان باقى سهل انگار. غنيمت آن جهان را غرامت پندارند و غرامت اين جهان را غنيمت انگارند از مرگ مى پرهيزند اما زان پيشتر كه فرصت از كف برود به كار نيكو بر نمى خيزند. گناه ديگران را بزرگ مى شمارند اما گناه بزرگتر خويش را كوچك مى پندارند و طاعت ديگران را اندك مى نگارند، و آن خويشتن را گران مى شمارند. پس مردمان را طعنه زنند و نكوهش كنند و با خويشتن نرمى و مدارا روا دارند. ياوه سرايى با توانگران را دوست تر دارند تا ياد خداى را با درويشان، سود خويش را به زيان دگران حكم كنند اما زيان خويش را به سود
دگران حكم ندهند. دگران را راه مى نمايند و خويشتن را گمراه مى سازند. پس دگران به فرمان آنان راه راست مى پيمايند و آنان خود نافرمانى خداى مى كنند تمام مى ستانند و ناتمام مى دهند از خلق مى ترسند و فرمانشان مى برند چه، از خداى بيم ندارند و از خداى نمى ترسند و فرمانش نمى برند، چه از خلق مى هراسند. (سيدرضى گويد: اگر در اين كتاب جز اين كلام سخنى ديگر نبود، هم اين سخن، پند رستگارى توده مردم، و حكمت بالغه، و بصيرت اهل نظر و عبرت صاحبدلان را بس بود).