خطبه 128-فتنه هاى بصره - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

اسدالله مبشری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 128-فتنه هاى بصره

در خبر دادن از فتنه هاى بزرگ كه در بصره روى داد اى احنف گويى او را مى بينم و همانا كه با سپاهى خواهد آمد كه نه غبارى بر مى انگيزد نه بانگ ترسناكى بلند مى كند نه آواز لگامى نه شيهه اسبى. با قدمهاى خود زمين را بشورانند گويى پاى شتر مرغان است. سيد شريف ره گويد: اشاره به پادشاه زنگبار است. ترجمه روايت: زنى به خدمت اميرالمومنين عليه السلام رسيد و گفت: اى اميرمومنان من مرتكب زنا شده ام. مرا از گناه پاك كردن عذاب دنيا آسانتر از عذاب آخرت است كه قطع نمى گردد. مولا (ع) به او گفت از چه چيز تو را پاك گردانم؟ زن گفت: من زنا كرده ام. پس او (ع) به زن گفت: وقتى كردى آنچه كردى، آيا شوهر داشتى يا جز اين بود؟ گفت: شوهر داشتم. به زن فرمود: برو و كودكى را كه در رحم دارى بزاى سپس بيا تا تو را پاك گردانم. وقتى زن رفت و چندان دور شد كه سخن اميرالمومنين (ع) را نمى شنيد، امير (ع) گفت: بار الها يك بار گواهى داد زن، پس از مدتى به سوى او بازگشت و گفت: طفل خود را به دنيا آوردم اينك مرا پاك گردان. مولا (ع) تظاهر به بى اطلاعى كرد و گفت: اى كنيز خدا تو را پاك گردانم؟ از چه چيز؟ زنا كرده ام، پس مرا پاك گردان. وقتى چنين كردى
آيا شوهر داشتى؟ آرى. و شوهرت حاضر بود يا غايب (يعنى در دسترس تو بود يا مثلا مسافر يا زندانى و نظاير آن بود؟) حاضر بود. اميرالمومنين عليه السلام گفت برو و كودك خود را دو سال تمام بنا به فرمان خداى، شير ده. زن رفت و او عليه السلام آنسان كه سخنش را كس نشنود گفت: بار الها دو بار اقرار كرد: دو سال گذشت و زن باز آمد و گفت: كودك را دو سال تمام شير داده ام. اى اميرمومنان مرا پاك گردان اميرمومنان (ع) تجاهل كرد و پرسيد: از چه چيز تو را پاك گردانم؟ من زنا كرده ام. وقتى چنين كردى شوهر داشتى؟ آرى. شوهرت حاضر بود يا غايب. حاضر بود. اميرمومنان فرمود: برو و او را كفالت كن تا به شعور آيد و غذا بخورد و آب بياشامد و از بام سرنگون نشود و در چاه نيفتد. راوى گفت زن بازگشت و مى گريست. وقتى دور شد به طورى كه سخن اميرالمومنين (ع) شنيده نمى شد فرمود: بار خدايا اين سه بار شهادت را وى گفت وقتى زن بازگشت عمرو بن حريث مخزومى به او برخورد. رو به زن رفت و گفت چرا گريه مى كنى اى كنيز خدا مى بينم نزد على رفت و آمد مى كنى و از او مى خواهى تا تو را پاك گرداند و گفت فرزندت را كفالت كن تا به عقل آيد بخورد و بياشامد و از سطح بام بر زمين نيفتد و ب
ه چاه سرنگون نگردد. زن گفت مى ترسم مرگ مرا دريابد و من پاك نشده باشم. عمرو به او گفت بازگرد. من كفالت فرزندت را به عهده مى گيرم. زن بازگشت و گفته عمرو بن حريث را به اميرالمومنين (ع) خبر داد. اميرالمومنين (ع) حالى كه تجاهل مى فرمود به او گفت: عمرو چرا كفالت فرزندت را مى كند؟ يا اميرالمومنين زنا كرده ام. وقتى چنين شد آيا شوهر داشتى؟ آرى. شوهرت حاضر بود يا غايب. حاضر بود. پس سر به آسمان برداشت و گفت بار الها چهار بار اقرار كرد آنگاه خشمگين به عمرو نظر افكند از شدت خشم بشره او سرخ شد گويى آب انار بر چهره اش پاشيده شده باشد وقتى عمرو چنين ديد گفت يا اميرالمومنين من بر آن بودم كه كفالت طفلش را بر عهده بگيرم زيرا پنداشتم اين كار را دوست مى دارى اما اگر تو را خوشايند نباشد چنين نمى كنم. اميرالمومنين عليه السلام گفت آيا پس از چهار بار اعتراف نزد خدا و كفالت او را بر عهده گرفتن؟... از اين روايت و روايات بسيار در مورد زنا چند اصل قضايى بدست مى آيد و كيفيت شهود و كيفيت سنگسار كردن و در موردى كه زن مكره باشد و سقوط حد و حكم درباره زناى در حال جنون و حد نفى زانى و چگونگى تازيانه زدن به زانى در روايات همه دقيقا ذكر شده است
به آن مراجعه شود. سپس مولا عليه السلام گفت: واى بر جاده هاى آبادان شما و سراهاى زراندود و آراسته كه مانند كركس داراى بال است و با خرطومهايى مانند خرطوم پيل. از آن گروهها كسانى باشند كه كسى بر كشتگانشان نمى گريد و كسى از غائبانشان خبر نمى گيرد. من به دنيا اعتنايى ندارم و ارزش آن را اندازه گرفته ام و با چشم دل به آن نظر افكنده ام و آن را به همانگونه كه هست ارزيابى كرده ام و به كيفيتش بينا شده ام.

و از آن خطبه: گويى قومى مى بينم كه رويشان به نظر چون سپرى است بر آن پوستى دوخته، با جامه هاى ابريشمين و ديبا، در پى، اسبهاى يدك مى كشند بس زيبا و در آنجا كارزارى سخت روى مى دهد چندانكه مرد زخمدار بر كالبد كشته مى افتد و فراريان كمتر از اسيرانند. (يكى از ياران گفت: اى اميرمومنان، همانا كه به تو علم غيب داده شده است. او عليه السلام لب به خنده گشود و به آن مرد كه از قبيله كلبى بود فرمود: اى برادر كلبى، اين علم غيب نيست همانا كه از صاحب علم آموخته مى شود. علم غيب علم قيامت است و آنچه خداى سبحان در حيز شمارش در آورده است آنجا كه در سخن بزرگوار خود مى فرمايد: ان الله عنده علم الساعته و ينزل الغيث و يعلم ما فى الارحام و ماتدرى نفس ماذا تكسب غدا و ما تدرى نفس باى ارض تموت... (همانا كه علم ساعت نزد اوست ، باران را فرو مى فرستد و مى داند در زهدانها چيست و هيچكس نمى داند كه در فرداى خود چه خواهد كرد و هيچكس نمى داند در كدامين سفر خواهد مرد...) پس، الله سبحانه مى داند كه از نر و ماده و از زشت و زيبا و سخى و بخيل و بدبخت و خوشبخت در رحم چيست و چه كسى هيمه آتش دوزخ است يا در مينو همراه پيمبران. اين است علم غ
يب كه جز الله، هيچكس آن را نمى داند و آن را جز اين علم است كه خدا به پيمبر خود آموخت و او آن علم را به من آموخت و از خداى خواست كه سينه من آن علم را نگاه دارد. (در سخنان مولانا على اميرالمومنين (ع) مكرر از حوادث آينده خبر داده شده است و در نهج البلاغه از دهها رويداد آگاهى داده شده است يكى از اخبار آينده در همين خطبه است- م):

/ 211