به ابوذر- كه رحمت خداى بر او باد- هنگامى كه به ربذه تبعيد شد اى اباذر تو براى رضاى خدا خشمگين گرديدى، پس، به او اميد بند كه براى او خشم كردى. همانا كه اين قوم به سبب دنياى خود از تو مى ترسند و تو بر دين خويش مى ترسى. پس، چيزى را كه به سبب آن از تو مى ترسند و تو بر دين خويش مى ترسى. پس، چيزى را كه به سبب آن از تو مى ترسند در دست آنان بگذار و به سبب چيزى كه از آنان مى ترسى از ايشان بگريز و چه بسيار كه آنان به چيزى كه تو آنان را از آن منع مى كنى نيازمند باشند و چه بسيار كه تو از آنچه تو را از آن منع كردند بى نياز باشى. زودا كه فردا دريابى آن كس كه سود برده است كيست و آنكه بيشتر مورد رشك خواهد بود كدام اگر آسمانها و زمينها بر بنده اى تنگ شود، سپس آن بنده در درگاه خدا تقوى پيشه كند، خداى مرا او را از آن تنگنا، راه بيرونشو پديدآورد. بايد كه جز حق هيچ چيز مايه انس تو نباشد و بايد كه جز باطل هيچ چيز مايه وحشت تو نگردد. اگر دنياى آنان را مى پسنديدى و مى پذيرفتى همانا تو را دوست مى داشتند و اگر از دنياى ايشان اندكى مى بريدى و آن را به نفس خويش تخصيص مى دادى، از جانب آنان ايمن بودى.
خطبه 131-فلسفه قبول حكومت
و در آن سبب طلبيدن حكم را بيان مى فرمايد و امام بر حق را توصيف مى كند اى نفوس گوناگون، و اى قلوب پراكنده كه كالبدهاتان حاضر است و عقولتان از كالبدها غايب با شما در راه حق و صواب مهربانى مى كنم و شما از آن مى رميد آنسان كه بز، از نعره شير مى رمد، هيهات اگر تاريكيها و پنهانيها عدل را بر شما روشن گردانم و حق را كه از راه راست گردانيده اند و كج كرده ايد راست گردانم.پروردگارا تو مى دانى كارى كه از دست ما سر زد نه براى اشتياق در امر سلطنت بود نه براى خواهش چيزى از زيادتى كار دنيا بلكه براى اين بود كه معالم دين را باز گردانيم و در شهرهاى تو اصلاح را آشكار سازيم، تا بندگان ستمديده تو ايمن گردند وآنچه از حدود تو فرو گذاشته شده است بر پاى داشته شود. پروردگارا من نخستين كسم كه به سوى تو آمدم، شنيدم و اجابت كردم هيچكس در نماز، جز رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بر من پيشى نگرفته است.و همانا مى دانيد كه سزاوار نيست كسى كه بر ناموس و خون و غنيمت و احكام و پيشوايى مسلمانان ولايت دارد بخيل باشد، چه در آن حال، در اموال مردمان، به شهوت افراط كند و به حرص مبالغه نمايد، و نبايد نادان باشد تا به سبب نادانى خود، آنان را گمراه سازد و نبايد ستمكار باشد تا مردمان را از روى ستم پريشان روزگار گرداند نيز نبايد از روى حيف و ستم، از دستى به تصرف دست ديگر دهد تا گروهى را بى موجبى بر گروه ديگر در انفاق و عطايا برترى نهد، نه در حكم رشوه گيرد تا در حقوق مردم رود و بى توجه به حدودى كه خداى معين فرموده است حكم دهد، نه سنت را ضايع گذارد و از آن رو امت را به هلاكت رساند.