نامه 060-به فرماندارانى كه ارتش ... - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

اسدالله مبشری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نامه 060-به فرماندارانى كه ارتش ...

نامه امام (ع) به فرماندارانى كه سپاه اسلام از حوزه آنان مى گذشت از بنده خداى على اميرمومنان، به خراج ستانان و فرمانداران شهرها كه سپاه اسلام از قلمرو آنان مى گذرند: اما بعد، سپاهيانى را راهى كرده ام كه به خواست خداى از سرزمين هايى كه زير فرمان شماست خواهند گذشت و آنچه به فرمان الهى بر آنان واجب است، مانند نيازردن مردم و خويشتندارى از شرارت، به آنان سفارش كرده ام. اگر به مسلمانان و ذميان ديار شما زيانى رسانند من از چنين كار بيزارم، مگر از كار آن سپاهى كه از گرسنگى در آستان مرگ بوده و براى سير كردن خود راهى نداشته باشد. پس هر يك از سپاهيان را كه از مردم به ستم چيزى ستانند به اين ستم كيفر دهيد، و دست بى خردان قوم خود را از آزار و زيان و تعرض به سربازان گرسنه كه استثناء كرده ام كوتاه كنيد. من در پس پشت سپاهم. اگر ستمى بر شما رفت به من گزارش كنيد و اگر از سرباز و افسرى ، دشواريى به شما رسد كه جز با يارى خداى، به كمك من توان جلوگيرى از آن نداشته باشيد مرا آگاه سازيد تا به يارى پروردگار او را از كار بر كنار سازم. انشاءالله.

نامه 061-به كميل بن زياد

نامه امام (ع) در نكوهش كميل فرزند زياد نخعى فرماندار (هيت) كه از سپاهيان دشمن كه به تاراج سرزمين او رفته بودند جلوگيرى نكرده بود. اما بعد، همانا اگر مردى، كارى را كه به او واگذاشته است ضايع گذارد و براى انجام دادن كارى كه وظيفه ديگرانست رنج برد، نشانه آشكار بر ناتوانى او و بر آشفتگى انديشه اوست و كار او به تباهى مى كشد. حمله تو براى چپاول (قرقيسيا) و فروگذاشتن مرزهايى كه تو را فرماندار آنجا كرده ايم حالى كه هيچكس در آنجا نبود تا حمله دشمن بگرداند و او را از آن سامان براند، تدبيرى مشوش است . آرى، تو براى دشمنانت كه به غارت دوستانت آمدند پل گرديدى. نه دوش بار گران دارى، نه هيبت ديدار، نه آنى كه رخنه بر دشمن بربندى يا شوكت او بشكنى، نه آن كسى كه نياز مردم ديار خويش برتابى و از پشتشان بار بردارى، نه آنى كه براى فرمانده خود كارى انجام دهى و منظور او را برآورى.

نامه 062-به مردم مصر

نامه امام (ع) هنگامى كه مالك اشتر را به سرزمين مصر فرمان ولايت داد به وسيله او به مردم آن ديار فرستاد اما بعد، همانا كه يزدان پاك، محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- را براى بيم دادن جهانيان از كردار نابايسته، و گواهى بر پيمبرى پيمبران گذشته برانگيخت وز آن پس كه آن بزرگوار- كه درود بر او باد- درگذشت، مسلمانان در كار جانشينى وى (ص) اختلاف كردند. به خدا سوگند هرگز بر دل من نگذشته بود و بر خاطرم نيامده بود كه عرب، پس از او- صلى الله عليه و آله و سلم- كار خلافت را از خاندان او- صلى الله عليه و آله و سلم- دور گردانند يا پس از او اين امر را از من دريغ دارند. پس وقتى مردم براى بيعت با فلان ازدحام كردند دست از مردم و از كارشان باز داشتم تا ديدم كه سركشان از اسلام سر مى پيچند و مردمان را فرا مى خوانند تا دين محمد - صلى الله عليه و آله و سلم- را از ميان بردارند. آنگاه ترسيدم كه اگر اسلام و مسلمانان را يارى ندهم در اسلام رخنه افتد و ويرانى روى دهد. چنان مصيبت مرا ناگوارتر از آن بود كه زمامدارى بر شما از دستم به در شود، كه آن كار دير نمى پايد و به هر حال همانند سراب ناپديد مى گردد و چون ابر مى پراكند. پس در
چنان حادثه برپاى خاستم و چندان پاى فشردم تا باطل سپرى گشت و ريشه كن گرديد و دين آرام گرفت و از تشويش بيفتاد.

(نيز بخشى از همين نامه): به خداى كه اگر من حالى با آنان رو به رو گردم كه سراسر روى زمين را فرا گرفته باشند، كه از آنان نه باك دارم نه ترس. من از گمراهيى كه آنان دچار آنند، و از راه راستى كه من خود به آن پاى استوارم بر خويشتن بينايم و به پروردگار خود به يقين. من به لقاى پروردگار مشتاقم و به پاداش نيكوى حق اميدوار و چشم انتظار ، اما اندوه من آنست كه كم خردان هوس باز و نابكاران، فرمان كار اين امت به دست گيرند و مال خداى را دولت بادآورده خويش شمارند كه دست به دست مى گردد و بندگان حق را غلامان خود پندارند و نيكوكاران را محاربان انگارند و بدكاران را ياران. همانا كه پاره اى از آنان در ميان شما باده نوش بوده اند و بر آنان حد اسلام جارى شده است، و پاره اى ديگر اسلام نياوردند تا به آنان رضيحه داده شد. اگر اين كارها روى نداده بود شما را چندين به جهاد بر نمى انگيختم و چندين سرزنش نمى كردم و فراهم نمى آوردم و هنگامى كه مى ديدم از جهاد خوددارى مى كنيد و در آن سست انگارى و ناتوانى نشان مى دهيد رهاتان مى ساختم. آيا به پيرامون ديار خويش نمى نگريد كه در اثر چيرگى دشمن، روى به ويرانى دارد؟ و نمى بينيد كه سرزمين
هاى شما به دست خصم گشوده شده است؟ و كشورهاى شما به اختيار دشمن درآمده است؟ و در شهرهاى شما دشمن مشغول جنگ است؟ اينك اى مردم كه بخشايش خداى بر شما باد، به پيكار دشمن روى آوريد و سنگين به سوى دشمن مخراميد و به روى زمين مچسبيد كه به خوارى بر جاى خواهيد ماند و به زمينگير شدن خود اقرار كرده باشيد و با مذلت باز خواهيد گشت و فرومايگى نصيبتان خواهد شد. همانا كه مردان پيكار بيدارند و دشمن از آن كس كه به خواب رفته باشد، غافل ننشيند.

/ 211