حکمت 251 - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

اسدالله مبشری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حکمت 251

وفا كردن با نيرنگ بازان، نزد خداى نيرنگ سازى است، و نيرنگ باختن با آنان، نزد خداى پيمان وفا نگاهداشتن است.

حکمت 252

چه بسيار كسان كه به سبب احسان خداى به آنان و غره شدن به پنهان ماندن گناهان، و شيفتگى به ستايش مردمان، به اوج سركشى رسند. خداى سبحان هيچكس را مانند كسانى كه آنان را امان مى دهد نمى آزمايد. (سيدرضى گويد: در پيش عين اين مطلب گفته شد اما در اين جا، عبارت افزونى سودمند دارد).

حکمت 253

وقتى شنيد ياران معاويه شهر انبار را غارت كرده اند، پياده به آنجا رهسپار گرديد تا به نخيله رسيد. مردم به حضرتش شتافتند و گفتند اى اميرمومنان: ما براى اينكه شر آنان را برطرف كنيم در پيكار با آنان براى تو كافى هستيم. آنگاه فرمود: به خداى سوگند شما در پيكار با نفس خويشتن مرا كفايت نمى كنيد چه رسد كه در پيكار با دشمن. اگر توده مردم پيش از من از ستم فرمانروايان خود شكايت داشتند، امروز من از ستم توده مردم كه زير فرمان منند شكايت دارم، چنانكه گويى من پيرو آنانم و آنان پيشوايان منند يا آنان حاكمند و من محكوم. آنگاه كه سخن را ادامه مى داد، و ما گزيده اى از آن را در ضمن خطبه ها آورده ايم دو مرد از ياران به سوى او پيش رفتند. يكى از آن دو گفت: من جز بر خويشتن و برادرم دست اختيار ندارم هر چه خواهى بفرماى تا به جاى آوريم). آنگاه امير (ع) گفت: از شما دو تن چه آيد؟

حکمت 254

آورده اند كه حارث بن حوط به حضرت او رفت و گفت: آيا چنين مى پندارى كه من اصحاب جمل را گمراه مى دانسته ام؟ مولا (ع) گفت: اى حارث، تو جز پيش پاى خويش نبينى و همه جهات را نمى نگرى از اين رو سرگشته و حيرانى. همانا كه تو حق را درنيافته اى تا اهل حق را دريابى، و باطل را نشناخته اى تا باطل گرايان را بشناسى. حارث گفت: من با سعيد بن مالك و عبدالله بن عمر در اين كار گوشه گرفته ايم. مولا فرمود: سعيد و عبدالله بن عمر، در هيچ حال، نه حق را يارى كردند نه باطل را رها ساختند.

حکمت 255

مصاحب سلطان مانند كسى است كه بر شير سوار باشد، مردم به جايگاه او رشك مى برند اما او به وضع خود آگاهتر است.

حکمت 256

به فرزند ديگران خوبى كنيد تا آن احسان پشتوانه فرزندان شما گردد.

حکمت 257

سخن حكيمان اگر صواب باشد دارو، و اگر خطا باشد درد است.

حکمت 258

مردى ازمولا (ع) خواست تا منظور از ايمان را به او بفهماند. مولا (ع) گفت فردا بيا تا در حضور مردم تو را از اين معنى بياگاهانم. و همه آن را بشنوند تا اگر تو آن را از ياد بردى، دگران به ياد داشته باشند، چه، سخن همانند شكار رميده است يكى آن را درمى يابد، و ديگرى نمى يابد. (ما قبلا در اين باب سخن مولا (ع) را در پاسخ آن مرد، آنجا كه فرمود: ايمان را چهار شعبه است گفته ايم)

حکمت 259

اى فرزند آدم، امروز غم فرداى نيامده مخور چه اگر تو را روز باشد، خداى در آن روز روزى بر تو برساند.

حکمت 260

با دوست، در دوستى از اندازه مگذر، مباد روزى دشمن گردد، و با دشمن در دشمنى مدارا كن شايد روزى دوست شود.

/ 211