اندرز به مردم از آن خطبه است: ... و بدانيد كه هيچ چيز جز زندگى در اين جهان نيست كه خداوند آن بزودى از آن سير نگردد و ملالت نيابد چه، او در مرگ براى خود آسايشى نمى بيند و همانا ملول نشدن از حيات و بى خبرى از ماوراء آن به منزله حكمتى است كه دل شخص مرده را حيات است و ديده كور را بينايى و گوش كر را شنوايى و لب تشنه را آب گوارا، و در اين همه بى نيازى و سلامت است ، با كتاب خدا مى بينيد و با آن سخن مى گوييد و با آن مى شنويد و بعضى از آن كتاب بعضى ديگر را توضيح مى دهد و بعضى شاهد بعضى ديگر است و در آن و در دلالت كردن به حق اختلافى در آن نيست. كسى را كه هدايت كرد از وصول به حق بيرون نمى برد و از خدا جدا نمى گرداند.در كينه اى كه ميان شماست صلح كرديد و با ظاهر نفاق آميز پليديهاى حقد و كينه كهنه خود را سرسبز نشان داديد در دوستى مال يكرنگ و با صفاييد و در كسب مال با يكدگر دشمنى مى ورزيد همانا كه ابليس ناپاك شما را شيفته است و معلوم نيست شما را به كجا مى برد شما را در راه فريب سرگردان كرده است. براى خويشتن و براى شما از خدا يارى مى طلبم.
خطبه 134-راهنمائى عمر در جنگ
در رايزدن عمر بن خطاب با آن بزرگوار (ع) در بيرون رفتن به جنگ روم خداى، پشتيبانى مردم اين دين را از حيث چيرگى بر دشمن و پوشاندن امر نهانى آن ضمانت فرموده است. آن خدايى كه آنان را يارى داد حال آن كه اندك بودند و نيروى پايدارى و انتقام نداشتند، و آنان را از مغلوب شدن حفظ كرد حال آنكه اندك بودند و در برابر حمله دشمن پاى مقاومت نداشتند او زنده بى مرگ است. همانا اگر تو خود به سوى اين دشمن روى و به آنان رسى و آسيبى به تو رسد مسلمانان را در شهرهاى بسيار دور پناهگاهى نيست و بعد از تو مرجعى نخواهد بود تا به آنجا مراجعه كنند. پس، مرد جنگ آزموده به سوى آنان فرست و مردى جنگجوى و دلير و غمخوار و داراى جرات كار، با او همراه كن. اگر خداى او را بر دشمن چيره ساخت آن شود كه تو خواهى، واگر ديگرى غالب گردد همچنان پناهگاه مردمانى و مرجع مسلمانان.خطبه 135-نكوهش مغيره
ميان مولا عليه السلام و عثمان گفتگويى شد. مغيره بن اخنس به عثمان گفت پاسخ او را به من واگذار، آنگاه على اميرالمومنين عليه السلام به مغيره فرمود: اى ملعون زاده نسل بريده، و اى درختى كه نه بن دارى نه بار تو پاسخ مرا مى گويى؟ به خدا سوگند كه خداى تعالى آن را كه تو يار باشى گرامى نگرداند و آن كس كه تو تكيه گاه او باشى قد راست نكند. از پيش ما دور شو سپس به آنچه خواهى تلاش كن خدا عمرت را كوتاه كناد.خطبه 136-در مسئله بيعت
در مسئله بيعت بيعت شما با من بى انديشه و تدبير نبود و كار من و كار شما يكسان نيست من شما را براى خدا مى خواهم و شما مرا براى نفس خود مى خواهيد. اى مردم از راه مخالفت با هوا و هوس خود مرا يارى كنيد و خدا گواه است كه حق ستمديده را از ستمگر خواهم گرفت و ستمگر را مهار خواهم كرد تا او را به آبشخور حق بكشانم اگر چه خوش نداشته باشدخطبه 137-درباره طلحه و زبير
در مورد طلحه و زبير، و در بيعت با على عليه السلام طلحه و زبير والله از نسبت دادن هيچ منكرى به من خوددارى نكردند حالى كه نديده اند من كار زشتى انجام داده باشم و ميان من و خود انصاف ندادند. آنان حق مى طلبند كه خود آن را ترك كردند، و خونخواهى خونى مى كنند كه خود آن را ريختند. اگر من در آن خون شريك آنان بودم آنان نيز در آن خون ريختن نصيبى دارند. واگر بى شركت من در آن خون دست داشته اند از هيچكس جز از آنان خونخواهى نبايد كرد. همانا نخستين دادگرى آنان اين باشد كه درباره خود حكم عادلانه صادر كنند. بينايى من با من است و در كار خود بينايم نه من امرى را به ديگران وارونه جلوه داده ام نه ديگران به من. همانا كه آنان گروهى سركشند و در آن گروه خويشاوند و گزنده وجود دارند و شبهه اى پوشاننده حق موجود است. شبهه خونخواهى عثمان شبهه اى است كه به رخسار حقيقت پرده افكنده است. همانا كه باطل از بيخ و بن در كشتگاه خود بركنده گرديده و زبانش از برانگيختن شر بريده شده است. به خدا سوگند براى آنان آبگيرى لبريز از آب تعبيه كنم كه كشنده آن آب من باشم، آنسان كه نه سيراب از آن باز گردند نه زان پس از آن سرزمين سرشار از آب بتوانند جرعه اى آب بنوشند.كار بيعت هم از آن خطبه: پس مانند نوزاييده ها كه با مهر به كودكان خود روى مى آورند به من روى آورديد و مى گفتيد: بيعت بيعت من كف دستم رابستم، آن را گشوديد دست را واپس كشيدم شما آن را به سوى خود واكشيديد. بار الها، آن دو با من قطع رحم كردند و به من ستم روا داشتند و پيمان خود شكستند و مردم را بر من شوراندند و به فساد با من برانگيختند. پس بگشاى آنچه را كه آن دو بستند و استوار مدار آن را كه بافتند و در آنچه اميدى مى دارند و به كار مى بندند بدى به ايشان بنماى. همانا كه پيش از كارزار از آنان خواستم تا به بيعت خود بازگردند و زان پيش كه نبرد برپا شود باز ايستادم اما نعمت را خوار شمردند و عافيت را نپذيرفتند.