خطبه 108-توانايى خداوند - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

اسدالله مبشری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فتنه بنى اميه و از آن خطبه است: پزشكى كه با پزشكى خود در ميان مردم مى گردد، مرهمهاى خويش را استوار كرده و ابزار خود را از تاب آتش داغ كرده است هر جا از دلهاى كور باطن و گوشهاى كر و زبانهاى گنگ به آن نيازى بود آن ابزار را بر آن قرار مى دهد و با داروى خود در پى موضعهاى غفلت و محلهاى حيرت مى رود به نور حكمت روشنى نجسته اند و به آتشزنه علوم درخشان آتش نيفروخته اند، و آنان در آن ظلمت و غفلت مانند چارپايان چراكننده اند و بسان سنگهاى سخت.

همانا كه پوشيده ها بر اهل بصيرت آشكاراست، و خبط كننده گمراه را راه ميانه كه راه حق است روشن، و ساعت قيامت با وجه خود پديدار، و نشانه بر نشانه ياب آشكار. چه مى بينم شما را؟ كالبدهايى بى روان، و روانهايى بى كالبد عبادت كنندگانى ناشايسته، و بازرگانانى بى سود بيداران خواب و حاضران غايب و نگرندگانى كور و شنوندگانى كر و گويندگانى لال!

درفش گمراهى به انتظام امر و استوارى نيرو راست گرديد و شعبه هاى آن در همه جا بپراكند. شما را با پيمانه خود مى سنجيد وكيل مى كند با چوبدستى خود فرو مى كوبد، پيشروان آن درفش از ملت اسلام بيرونند و در گمراهى برپاى. در چنين روز، جز ته مانده اى، بسان ته مانده ديگ از شما باقى نماند، يا خورده ريزه اى مانند خورده ريزه اى كه از خوردنى در تار و پود سبدى يا محفظه اى باقى مانده باشد و با يك حركت و تكان بر زمين ريزد، چنانكه پوست را مالند شما را آن درفش، بمالد و چون خرمنكوب شما را بكوبند و آنگونه كه پرنده، دانه درشت را از ميان دانه هاى كوچك بر مى گزيند هم آنسان مومن را از ميان شما براى آزردن بر مى گزينند. اين عقايد مختلف و روشهاى باطل شما را به كجا مى برد؟ و اين ظلمت نادانى چه بس كه شما را سرگردان مى دارد و وعده هاى دروغ كه شما را مى فريبد. از كجا به شما حمله مى برند و چگونه شما را از حق باز مى گردانند؟ هر مدتى را سرنوشتى است و هر غيبتى را بازگشتى است پس، از عارف ربانى خود بشنويد كه چه مى گويد، و دلهاى خود را به سوى او حاضر كنيد كه چه مى خواهد و اگر بر شما بانگ زند بيدار شويد و بايد كه مرشد قوم به مردم خو
د راست گويد: و بايد كه آن مرشد، پراكندگى افكار را به جمعيت خاطر باز گرداند و ذهن خود را حاضر سازد. هر آينه مطالب را براى شما آنسان كه مهره را سوراخ كنند شكافته است، و مانند پوست درخت كه آن را مى كنند تا صمغ درخت نمايان گردد چنين كرد و زان پس باطل در جاى خود قرار گيرد و نادانى بر مركبهاى خود نشيند و طاغوت بزرگ گردد و فتنه طغيانگر بالا گيرد و دهر چون درنده گزنده حمله ور گردد و رعايت كنندگان دين اندك شوند و روزگار چون درنده گزنده حمله ور شود، و باطل مانند شتر نر پس از آرامش نعره كشد. مردم براى كار ناشايسته دست برادرى به يكديگر دهند و نسبت به دين مهاجرت كنند و با راستى دشمنى ورزند و در دروغ پيوند مهر بندند. وقتى اين رويدادها روى داد فرزند مايه خشم پدر گردد و به درد او نخورد و باران بيجا بارد و جامعه از مردم پست سرشار گردد و يتيمان بسيار شوند و سرچشمه پرورش كريمان بخوشد و مردم آن روزگار چون گرگان گردند و پادشاهانشان چون درندگان و مردم متوسط الحال طعمه آن درندگان شوند، و درويشانش مردگان، راستى كاستى پذيرد و دروغ بسيار شود و دوستى زبانى گردد، و مردمان به دل خلاف كنند و فسق اصل و نصب شود و پاكدامانى مايه حيرت،
و اسلام جامه باژگونه پوشد همچون پوستين به وارونى.

خطبه 108-توانايى خداوند

در بيان توانايى خداى و انفراد او سبحانه در بزرگى، و در امر بعثت توانايى الله همه چيز در پيشگاه او فروتن است و همه چيز به او برپاى است بى نياز كننده هر تهيدست است و سرورى بخش هر خاكسار. و نيروى هر ناتوان و پناهگاه هر ستمديده. هر كه سخن گويد گفتارش بشنود، و هر كه خاموشى گزيند راز او بداند. هر كه زيست روزى او با اوست و هر كه مرد بازگشتش به سوى او. خدايا، چشم تو را نديده است تا از تو خبر دهد، بلكه پيش از آفريدگان كه تو را وصف مى گويند بوده اى، و خلق را از روى ترس و تنهايى نيافريده اى و آنان را براى سود به كار نگرفته اى. و پيش از آن كه بخواهى امرى روى نمى دهد. و كسى كه نافرمانى تو كند چيره گى تو را نمى كاهد و آن كس كه اطاعت تو كند بر ملك تو نمى افزايد و آن كس كه از امر تو ناخشنود باشد فرمان تو را باز نمى دارد و هر كه از امر تو روى بگرداند از تو بى نياز نتواند بود. همه رازها نزد تو آشكار است و همه غيبها نزد تو مشهود و حاضر. تو دائمى و نهايتى نيست تو را، و تو منتهايى و از تو گريزگاهى نيست، و تو وعده گاه همه مى باشى و از تو جز به تو جاى رستگارى نيست ناصيه هر جنبنده در دست توست و بازگشت هر آفريده
اى به سوى تو. سبحانك ما اعظم شانك از هر نقص منزه و پاكى چه بزرگ است شان تو پاكى تو را سزاست كه چه بزرگ است آنچه از آفريدگان تو مى بينيم و چه كوچك و ناچيز است هر بزرگى در جنب قدرت تو و چه هولناك است آنچه از ملكوت تو مى بينيم و چه حقير است آنچه كه مى بينيم در برابر آنچه از سلطنت تو از ما پنهان است. چه فراخ و فراگيرنده است نعمت تو در اين سراى و چه كوچك است در جنب نعمتهاى آن سرا.

ملائكه كرام و از آن خطبه: بعضى از فرشتگان را در آسمانهاى خود سكونت داده اى و آنان را از زمين خود برآورده اى. آنان داناترين آفريده توبه تواند و نزديكترين خلق به تو. در پشت پدران سكونت نداشته اند و در زهدان مادران نهاده نشده اند و از ماء مهين (آب بى مقدار) آفريده نشده اند و از ريب المنون (صرف زمان) (حادثه مرگ) پراكنده نمى گردند، و آنان در پيشگاه تو بر مكان رفيع خويشند و در درگاه تو داراى منزلت خويش و غير از تو از تو نمى خواهند. بسيارى طاعتشان براى تو مى باشد و اندك بودن غفلتشان از فرمان تو. اگر كنه آنچه از تو بر آنان پنهان است معاينه ديدندى ، هر آينه كردار خويش را حقير شمردندى و در تقصير طاعت بر خويشتن عيب گرفتندى و دانستندى كه تو را به اندازه حق بندگى تو بندگى نكرده اند و حق طاعت تو طاعت.

نافرمانى آفريدگان پاكى، تو را زيبد كه آفريدگارى و پرستيدنى. به شكر نعمت تو را بندگى مى كنند تو را بندگى نكنند مگر به شكرانه نعمتت بر بندگان. آفريدگان خود را سرايى آفريدى و در آن خوانى آماده ساختى جاى آشاميدن و محل خوردن، و همسران و خدمتگذاران و كاخها و نهرها و كشتزارها و ميوه ها، سپس دعوت كننده اى فرستادى تا مردمان را به آن سراى دعوت كند. اما نه دعوت كننده را اجابت كردند نه به آنچه به آن ترغيب كردى روى آوردند نه به چيزى كه به آن آرزومند گرداندى آرزومند شدند، نه به چيزى كه به آن مشتاق ساختى شوق ورزيدند. به مردارى روى آوردند كه به خوردن آن رسوا شدند و در دوستى آن با يكديگر ساختند. كسى كه چيزى را دوست داشت آن چيز چشمش را كور ساخت و دلش را بيمار كرد. پس چنين كس با ديده بيمار مى نگرد و با گوش ناشنوا گوش فرا مى دارد. همانا كه شهوت خردش را پراكنده و دنيا دلش را ميرانده و محبت دنيا او را شيفته است. پس، او بنده دنياست و بنده كسى كه چيزى از مال دنيا در دست اوست . هر كجا دنيا گرديد به سوى او گردد و به هر كجا روى آورد روى به آن سوى كند. از آن كس كه از سوى خدا آمده است و پند مى دهد، پند نمى گيرند و نصي
حت و اندرز او را نمى پذيرند. مى بينيد كه مردمان در حال بى خبرى جان مى سپارند و آن هنگام نه جاى گفتگو است نه جاى بازگشت چگونه چيزى كه به آن جاهل بودند بر آنان فرود آمد و حادثه اى بر آنان روى داد كه خود را از آن ايمن مى پنداشتند و در آخرت چيزى پيش آمد كه وعده داده شده بود چيزى كه در وصف نمى گنجد و از آن خبر نداشتند.

سكوت موت و حسرت فوت، سختى مرگ و دريغ از دست دادن مال. دنيا جمع گرديد، دست و پاشان سست شد و رنگ روها بگرديد. سپس مرگ هر دم بيشتر چنگ انداخت. ميان هر يك از آنان با گويايى او جدايى افتاد و او در ميان خاندان خود با چشم خويش مى نگرد و با گوش خويش مى شنود آنگاه عقلش كار مى كند و ادراكش باقى است مى انديشد كه عمر را در چه راهى تباه كرد و باخت، و روزگارش را بر سر چه كار گذراند و به ياد اموالى مى افتد كه آنها را گرد آورد و به جدايى آن مبتلا گرديد و دقت نكرد آن اموال را از راه باطل جمع آورد يا از راه حق و از راه حلال و راه شبهه ناك آن را به چنگ آورد و دنباله جمع آورى آن اموال گريبانگير او شد و در حلال و حرام آن چشم را فرو بست و اينك مى بيند كه بين او و آن اموال جدايى افتاده است و براى كسانى باقى خواهد ماند كه پس از او آمده اند و امولى كه گرد آورد براى كسانى باقى مى ماند كه از پى او مى آيند و از نعمت آن برخوردار مى گردند و به آن خوش مى گذرانند. پس آن اموال براى ديگرى جز او نعمتى باد آورده است كه بى خون دل به كنار آمده است اما بر دوش او بارى گران است و شخص ، پاى بسته گروگان آنست. از آنچه به هنگام مرگ از
حقيقت كارش آشكار مى گردد دست ندامت به دندان مى گزد و به آنچه در ايام عمر به آن رغبت داشت بى ميل مى گردد و آرزو مى كند چيزى كه به آن رشك مى برد و حسد مى ورزيد اى كاش به ديگرى تعلق مى داشت پيوسته مرگ در كالبدش پيشروى مى كند تا وقتى كه زبانش نيز مانند گوشش از كار بيفتد. و مرگ پيوسته در كالبدش پيش مى رود چندانكه زبان در ناتوانى از اداى وظيفه شريك گوش مى گردد پس، در ميان خانواده خود با زبان سخن نمى گويد و با گوش نمى شنود، چشم او را چهره اى به چهره اى مى گردد جنبش زبانها را مى بيند و بازگشت سخنشان را نمى شنود گوش از كار مى افتد سپس مرگ بيشتر در او چنگ مى زند آنگاه چشمش نمى بيند هم آنسان كه گوشش نمى شنود و روان از كالبدش بيرون مى رود و در ميان اهل و عيال خود مردارى مى گردد و همه از اطراف او مى رمند و از نزديگى به او دورى مى جويند نه با آن كس كه بر بالين او مى گريد مساعدت مى كند نه آن را كه او را فرا مى خواند اجابت مى نمايد. سپس او را به زمينى حمل مى كنند كه در آن خط كشيده اند و جاى گورش را معين كرده اند آنجا او را به كرداش وا مى گذارند و به خاكش مى سپارند و از ديدارش مى برند.

قيامت تا وقتى كه سرنوشت به پايان آيد و كار به اندازه خود رسد و از آفريدگان، اولين به آخرين پيوندد و از فرمان الهى آن پيش آيد كه براى نوآفرينى آفريدگان اراده فرموده باشد آسمان را بدون نظام آن به حركت در آورد و از نوآفرينى مخلوق آنچه اراده اوست پيش آيد. آسمان را به حركت در آورد و آن را بشكافد زمين را حركت دهد و بجنباند و كوههاى آن را بركند و بپراكند و از هيبت جلالت و سطوت بيمزاى او كوهها يكديگر را بكوبند و هر كه در درون زمين باشد بيرون كشند و خداى پس از فرسودن، آنان را نو پديد كند و پس از پراكندن اجزاء، ايشان را جمع آورد، سپس آنان را براى آنچه از پرسش اعمال پنهانى و كردار نهانى و كارهاى پوشيده اراده فرموده باشد متمايز سازد و همه را به دو فريق تقسيم فرمايد: فريقى را انعام فرمايد و فريقى را انتقام كشد. اما اهل طاعت، آنان را به جوار رحمت خود پاداش دهد و در سراى خويش كه دارالسلام است جاودان سازد جايى كه فرود آمده گانش از آنجا كوچ نكنند و حالشان دگرگون نگردد بر آنان ترس دست نيابد و بيمارى چيره نگردد در معرض خطر قرار نگيرند و سفر به رنجشان در نيفكند. اما اهل نافرمانى و معصيت، آنان را در بدترين سرا
ى فرود آورد و دستهاشان را بر گردنشان ببندد. و موى پيشانيشان را به اقدامشان پيوسته كند و پيراهن قطران و قطعه هاى جامه از آتش سوزان بر آنان بپوشاند و در عذابى كه گرماى آن سخت باشد و درى كه آن را در آتشى پر هيجان و فرياد گوشخراش و آتش بلند زبانه و آواى سخت هول انگيز بهم آورده باشند. آن كس كه در آن سراى مقيم باشد، از آنجا كوچ نكند و بنديان آن سراى فديه ندهند و قيدهاى آتشين آنجا نگسلد. آن سراى را مدت نيست تا فانى گردد و مردمش را مرگ نيست تا عمر به سر آيد.

زهد پيمبر (ص) و از آن خطبه در ياد پيمبر صلى الله عليه و آله و سلم: همانا كه دنيا را حقير داشت و كوچك شمرد و سهل انگاشت و در چشم جهانيان خوار گردانيد و دانست كه خداى سبحان تعلق دنيا را از او دور داشته، چه، او را برگزيده است و آن را براى جز او بسط داد چه آنان را خوار گرفته است پس، به دل از دنيا اعراض كرد و ياد آن را در نفس خويش ميراند و دوست مى داشت كه آرايش و زيور دنيا از چشمش غايب باشد تا از آن جامه فاخر بر نگيرد و به مقام و آسايشش اميد نبندد. رسالت خود را ابلاغ كرد تا مردم اگر نافرمانى كنند عذرى نداشته باشند و امت را نصيحت فرمود حالى كه بيم دهنده بود، و مردم را به بهشت دعوت كرد حاليكه مژده دهنده بود، و از دوزخ بيم داد حالى كه ترساننده بود.

اهل بيت ما شجره نبوتيم و موضع فرود آمدن رسالت و محل رفت و آمد فرشتگان و كانهاى علم و سرچشمه هاى خرد و حكمت. يارى دهنده و دوستدارنده ما چشم به رحمت دارد و دشمن كينه ورز ما انتظار سطوت.

/ 211