خطبه 212-تلاوت الهيكم التكاثر
پس از تلاوت: الهاكم التكاثر حتى زرتم المقابر (شما را نازش به زياده داشتن چندان واله مى سازد تا به ديدار گورها برسيد) اين خطبه را ايراد فرمود: شگفتا كه چه مطلوب دورى و چه ديدار كنندگان غافلى و چه كار گستاخانه رسوايى خيزى! همانا كه ديار خويش را از آنان تهى يافتند و به جاى آنكه عبرت گيرند و مرگ عزيزان، آنان را به آينده يادآور گردد آنان را از جايى دور طلبيدند. آيا به گورستانهاى پدران خويش مى نازند يا به شماره هلاكشدگان فخر مى فروشند؟ گويى مى خواهند كالبدهاى بيجان و درهم ريخته، و حركات ساكن شده آنان بازگردد! اما اگر از آن رفتگان عبرت آموزند بهتر تا به به آنان بنازند، و اگر به ديدار آنان فروتنى كنند خردمندانه تر كه آنان را وسيله ارجمندى و سربلندى خويش قرار دهند. دريغا كه به آنان با چشمهاى تار نگريستند و در درياى نادانى غوطه ور گرديدند، و اگر از آن مردگان، از سرگذشت عرصه هاى آن ديارهاى ويران و مسكنهاى خالى بپرسند، خواهند گفت كه دوران عمر را با گمراهى سپرى كردند و گمشده در عرصه زمين رفتند و شما در پى آنان با نادانى در حركتيد و بر فرق سرشان پاى مى نهيد و بر كالبدهاشان كشت و كار مى كنيد و بر آنچه گذاشتيد و گذشتند مى خوريد و كام مى رانيد، و در آنچه ويران ساختند سكونت مى گزينيد و روزگار بين شما و آنان گريان است و بر شما نوحه گرى مى كند. اينان، سبقت جويان پايان زندگانى شما، و پيش آهنگان آخر عمر شمايند كه پيش از قوم شما به سوى آبشخور وارد شده اند تا در آنجا محل آب نوشيدن را مهيا سازند. آن كسان كه داراى مقامهاى عزت و مايه هاى سرفرازى بودند، و همه وسايل ارجمندى و شوكت و مركبهاى غرورانگيز داشتند. بعضى، پادشاهان بودند و برخى رعايا كه در سينه قبرها و در عالم برزخ راه پيمودند و زمين بر آنان مسلط گرديد و از گوشتشان خورد و از خونشان آشاميد. پس، زمانى رسيد كه در شكاف گورهاشان به صورت جمادى درآمدند كه نمو نمى كند، و گمشده اى كه هرگز پيدا نمى شود. پيشامدهاى وحشتناك و فرود آمدن ترس، آنان را به رنج اندر نمى افكند و نمى ترساند، و ناخوش احوالى اندوهناكش نمى گرداند، از زلزله هاى نگران نمى گردند و غرش رعد را نمى شنوند. غايبانى كه هيچكس در انتظار بازگشتشان نيست و شاهدانى كه در محافل انس حاضر نمى شوند. آنان جمع بودند پس پراكنده گرديدند و الفت داشتند پس جدا شدند. از درازى زمان و دورى محل آنان نيست كه اخبارشان به ما نمى رسد و از
ديارشان بانگى بر نمى خيزد. بلكه به آنان جا مى پيمودند كه گويائيشان را به لالى و شنوائيشان را به كرى، و حركاتشان را به سكون تبديل كرده است. چنان، كه گويى به وصف حالشان توجهى ندارند زيرا به خاك افتادگانند كه هلاك شده اند و به خواب اندرند.در عين همسايگى با يكديگر انس نمى گيرند و در عين دوستى از يكديگر ديدار نمى كنند. رابطه هاى آشنايى در ميانشان نابود گرديده و سببهاى برادرى بريده شده است. پس، همه تنهايند حالى كه جمعند، و از يكديگر دورند حالى كه دوستانند. روز را از شب باز نمى شناسند و شب را از روز. هر يك از شبها و روزها كه در آن كوچ كردند مر آنان را جاودانى و هميشگى است. خطرهاى سراى خود، خانه قبر، را وحشتناكتر از آنچه از آن مى ترسيدند ديدند، و نشانه هاى آن جهان را بزرگتر از آنچه مى انديشيدند مشاهده كردند. اين دو پايان زندگى براى آنان تا هنگام استقرار در جايگاه دائمى كه وصف آن از حد بيم و اميد بندگان بيرون است به طول مى انجامد. پس اگر مردگان قدرت سخن گفتن داشتند و به سخن در مى آمدند از چگونگى آنچه مشاهده كرده اند و به معاينه ديده اند ناتوان مى ماندند، و اگر آثارشان نابود شده و اخبارشان ديگر به ما نمى رسد اما چشم پندآموز و عبرت بين آنان را مى بيند، و گوش خرد سخنشان را مى شنود كه جز از جهات گويايى سخن مى گويند. پس چنين گويند كه: چهره هاى شكفته و خندان عبوس و گرفته شده است، و كالبدهاى نرم از پايه ويران گرديده، و جامه هاى پر وصله و پوسي
ده در برداريم ، و تنگى گور بر ما بسى دشوار است، وحشت را به ارث برده ايم و قبرها و مكانهاى اقامت ما بر ما ويرانسرايى گرديده است. و زيبايى كالبدهاى ما نابود گرديده است و صورتهاى دلكش ما ناخوشايند، و اقامت ما در مسكنهاى وحشت به درازا كشيده است و از اندوه گشايشى نمى يابيم و از تنگنا به فراخى نمى رسيم. بينى كه اگر با چشم خود آنان را در نظر مجسم كنى يا پرده پوشش آنان از مقابل چشمت فرو افتد همانا گوشهاشان از حشرات نقصان شنوايى يافته كر گرديده، و چشمهاشان با خاك توتيا گرفته و گود افتاده است و زبانها پس از حدت در نطق در دهانهاشان پاره پاره گرديده است و دلها در سينه هاشان پس از بيدارى از طپيدنها باز ايستاده و خاموش گرديده است. و هر يك از اعضاشان را پوسيدگى تازه اى زشت گردانيده و راههاى آفت را به سوى آنها آسان كرده است، همه كالبد در برابر آفات تسليم است و دستى ندارند تا آنها را دور گرداند و براند و دلى ندارند تا بنالد. هر آينه اندوه دلها را بينى و خاشاكهاى در چشم فرو افتاده را نگرى. آنان را در هر حال در آن رسوايى ها و حالتهاى نكبت بار، تغيير و تبديلى دست نمى دهد و دشوارى حالى است كه زايل نمى گردد
و زمين چه بسيار كه كالبدهاى ارجمند و رنگهاى شگفت آور زيبا را خورده است. بسا كه در دنيا نعمت خوار، و خوشگذران و پرورده شرف بوده اند و در ساعت اندوه به شادى خود را مشغول مى داشته اند و اگر مصيبتى بر آنان وارد مى شده براى منصرف كردن نفس از رنج، به خيال لذت مى پرداخته اند. حالى دنيا به خوشى زندگانى آنان بخل ورزيد و به لهو و لعبشان چشم تنگى نشان داد. پس در ميان اين كه در بيخبرى عيش به دنيا مى خنديدند و دنيا به آنان لبخند مى زد، آنگاه ناگهان روزگار آنان را با خار و خسك خود لگدكوب ساخت و ايام، نيروى آنان را درهم كوبيد و مرگ از نزديك به آنان چشم دوخت. پس خاطره هاشان با اندوهى كه آن را نمى شناختند در غمى نهانى كه زان پيش به آن بر نخورده بودند در هم مى آميزد و در آنان مقدمه هاى بيمارى زاييده مى گردد، حالى كه با سلامت خود انس دارند. پس هراسان به چيزى كه پزشكان براى تسكين دادن گرمى به سردى و تحريك سردى به گرمى آنان را به آنها عادت داده بودند روى مى آورند اما گرمى به سردى خاموش نگردد مگر كه حرارت را بر مى انگيزد و با گرمى تحريكى رخ نمى دهد مگر كه سردى را به هيجان در مى آورد و آنگونه طبيعتها به ممزوج اعتدال ن
يابد مگر كه هر رنجورى از آن داروها طولانى مى گردد و همه در تشخيص بيمارى او ناتوان مى گردند چندان كه پزشكش از كار بماند و پرستارش از او دل بركند و خانواده اش از گفتن چگونگى رنجورى او با آنان همداستان شوند و از پاسخ گفتن به كسانى كه از حال او مى پرسند در مى مانند و نزد او از خبر اندوهبارى كه آن را مى پوشاندند با يكديگر گفتگو مى كنند. پس يكى گويد، او گرفتار بيمارى خويشتن است و رفتنى است و آرزو پردازى بازگشت عافيت او را باز مى گويد، و ديگرى به مرگ او دلداريشان مى دهد و صبرشان مى فرمايد و روش گذشتگان را كه پيش از او بوده اند به يادشان مى آورد. در بين اين كه او اين چنين بر بال دورى از دنيا و رها كردن دوستان خويش است، ناگهان اندوهى از اندوههايش به او هجوم مى آورد. يكى از انديشه هاى نافذ او او را متحير مى سازد و آب دهانش را مى خشكاند و چه بسيار از امور مهم كه مى تواند پاسخ آن گويد اما به سبب ناتوانى نيروى حركت در زبانش، از گفتن پاسخ عاجز مانده است. و چه بسيار آواها كه دلش را به درد مى آورد از بزرگسالى كه او را بزرگوار مى دانست يا در خردسالى كه به او مهربان بود سخنانى مى شنود و آن را به روى خود نمى آورد. بارى، مرگ را
دشواريهاست سختتر از آن كه همه چگونگى آن به زبان آيد يا به عقل مردم دنيا راست آيد.
خطبه 213-تلاوت رجال لا تلهيهم...
هنگام تلاوت: يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لا تلهيهم تجاره ولابيع عن ذكرالله (مردانى كه آنان را بازرگانى و داد و ستد از ياد خدا باز نمى دارد شب و روز از او تسبيح مى گويند). سوره نور، آيه 37 اين سخنان را گفت: خداى سبحانه و تعالى ياد صفات الهى را جلال دلها قرار داد كه پس از سنگينى گوش شنيده مى شود و بعد از ضعف چشم ديده مى گردد و پس از دشمنى با يكديگر آرامش دست مى دهد، همواره خداى را- كه نعمتهاى او ارجمند است- در هر لحظه پس از لحظه، و در زمانهاى فترت بندگانى است كه آنان را به الهام در فكرشان مخاطب مى كند خردهاشان با آنان سخن مى گويد و به منزله راهنمايان مسافران در بيابانها به نور بيدارى در چشمها و گوشها و دلها نور مى افشانند و ايام خداى را به ياد مى آورند و از مقام او سبحانه بيم مى دهند. هر كس در سلوك خويش مراعات اعتدال كند، طريقه او را مى ستايند و او را به رهايى مژده مى دهند و هر كس راه چپ و راست را اختيار كند راه او را نكوهش مى كنند. راه چپ و راست را اختيار كند او را نكوهش مى كنند و از هلاك برحذرش مى دارند. چنينند چراغهاى چنان ظلمات و راهنمايان چنان شبهات. و ذكر را مردمى است كه ياد خدا را به جاى دنيا گرفته اند و آنان را تجارت و داد و ستد از آن باز نمى دارد. ايام زندگانى را با ياد خدا مى گذرانند و آنچه را خدا حرام فرموده است در گوش غافلان با سخنان منع كننده بانگ مى زنند و به عدل ندا در مى دهند و فرمان را به جاى مى آورند و از منكر و ناپسند نهى مى كنند و خود آن را به جاى نمى آورند گويى راه دنيا را به سوى آخرت به پايان رسانيده اند و در آخرت جاى دارند و ماوراء آن را مشاهده مى كنند و گويى بر پنهانيهاى اهل برزخ در طول اقامت در آنجا اطلاع دارند. و قيامت، وعده هاى خود را بر آنان محقق گردانيده است، پس ، پرده آن را از مقابل اهل دنيا برداشته اند تا جايى كه گويى چيزى را كه مردم نمى بينند مى بينند، و چيزى را كه نمى شنوند مى شنوند. اگر با عقل خود آنان را در مقامهاى پسنديده شان به هنگامه خطابه اندرز در نظر آورى و محلهاى شايسته شان را در تصور مجسم كنى، همانا بينى كه دفتر و ديوان اعمال خود را مى گشايند و از حسابرسى نفوس خويش در گناهان كوچك و بزرگ كه به ترك آن فرمان يافته بودند و كوتاهى ورزيده اند يا از آن نهى شده بودند و در آن از اندازه به در شدند فارغ مى گردند و وزن گناهان خود را بر پشت و دوش حمل مى كنند و از
برداشتن آن ناتوان گرديده اند و گريه را در گلو شكستند و هايهاى گريستند، با خويشتن به گفتگو نشستند و صيحه مى كشند و با بانگ بلند در مقام پشيمانى به پروردگار خود اقرار به خطا مى كنند. نشانه هاى رستگارى و چراغهاى تاريكى را مى بينى كه فرشتگان پيرامونشان گرد مى آيند و آرامش بر آنها فرود آمده است و درهاى آسمان به رويشان گشوده شده مر آنان را در نشستنگاهى كه خداوند از آن آگاه است نشستنگاههاى گرامى فراهم گرديده است. پس خداى از كوشش آنان خرسند است مقامشان پسنديده است حالى كه در مناجات با خدا نسيم بخشايش را مى بويند و رهينه هاى تنگدستى به سوى فضل الهى و بنديان فروتنى عظمت اويند. درازاى روزگار اندوه دلهاشان را خسته و طول زارى اشك در چشمانشان شكسته است. هر درى را كه راه شوق به خدا است دستى كوبنده دارند. درخواست از كسى مى كنند كه فراخناى زمين نزد او تنگ نمى گردد و تقاضامندان از او نوميد نمى گردند پس تو، به حسابرسى نفس خويش مشغول باش كه نفوس ديگر را حسابرسى جز تو وجود دارد.