حکمت 470
ناشايسته تر دوست اوست كه موجب تكلف تو گردد. (سيدرضى گويد: زيرا تكليف مايه مشقت است پس، آن دوست كه موجب تكلف گردد بدترين دوست است).حکمت 471
اگر مومن به برادر خود حشمت فروشد، نشانه آن است كه از او سر جدايى دارد. (سيدرضى گويد: حشمه و احتشمه يعنى او را خشمگين ساخت نيز گفته اند: به او حشمت فروخت يا او را شرمنده ساخت و اين كار انگيزه دورى آن دوست گردد).كلمات غريب
کلمه غريب 001
1- فاذا كان ذلك ضرب يعسوب الدين بذنبه فيجتمعون اليه كما يجتمع قزع الخريف. (سيدرضى گويد: يعسوب: سرورى بزرگ است كه در آن روز مالك امور مردم خواهد بود، و قزع: پاره ابرى است كه باران نداشته باشد). پس آنگاه كه اين نشانه ها پديد آيد ، يعسوب دين بر دشمنان حقيقت حمله برد، و مردم همانند پاره هاى ابر پائيزى به سرعت پيرامون وى فراهم آيند.کلمه غريب 002
2- هذا الخطيب الشحشح: اين شخص، سخنورى است توانا. (غرض از كلمه شحشح شخصى است ماهر در سخنرانى كه از عهده آن به خوبى برآيد. هر كس در سخنورى يا حركت باز نماند شحشح ناميده مى شود كلمه، در غير اين مورد به معناى بخيل و ممسك است).کلمه غريب 003
3- ان للحضومه قحما : همانا كه خصومت مايه هلاك است. (منظور امام (ع) از قحم ، مهلكه هاست چه خصومت در بيشتر احوال، ارباب خصومت را به مهلكه و تلف مى كشاند. عبارت قحمه الاعراب از اين معنى اقتباس شده است. منظور آن است كه وقتى اعراب دچار قحط و خشكسالى شوند هر چه گوشت پاره در استخوان چارپايان بدست آورند به دندان مى كشند. از اين جمله معانى ديگر نيز گفته اند: خشكسالى، ناچار ايشان را به سرزمين هاى بارور كشاند، يعنى به هنگامى كه فيض آسمان قطع مى گردد ناچار مى شوند به سرزمينهاى سرسبز درآيند).کلمه غريب 004
4- اذا بلغ النساء نص الحقاق فالعصبه اولى: زن، وقتى به بلوغ جسمانى رسيد و توانست در مال خود تصرف كند خويشاوندان پدرى در كار او اوليترند تا خويشان مادرى. (نص : پايان امور و رسيدن به آخرين حد و نهايت آنست مانند نص فى السير چه، آن دورترين راهى است كه چهارپا به پيمودن آن توان دارد، وقتى مى گويند نصصت الرجل عن الامر كه از او پرسش شود دو نتيجه تحقيق او را از آن مسئله خواسته شود. منظور از نص الحقاق رسيدن به مرحله ادراك و استحقاق است . و آن پايان مرحله صغير بودن است كه صغير به مرتبه كبير بودن درآيد و اين بيان فصيحترين و شگفت آورترين كنايه از اين امر است. زن، وقتى به اين مرحله رسيد، عصبه او، يعنى خويشاوندان پدرى او اگر از محارم زن باشند مانند برادران و عموها، بر مادر او اولويت دارند و اگر بخواهند او را شوهر دهند از مادر سزاوارترند. حقاق: جدال مادر است با خويشان پدرى زن در مورد سرپرستى و شوهر دادن او كه هر يك بگويند من در كار اين زن از تو سزاوارترم در اين مورد گفته مى شود (حاققته حقاقا) (حق با من است) مثل (جادلته جدالا) نيز در اين معنى گفته اند نص الحقاق يعنى بلوغ عقلانى و آن ادراك است. و همانا كه منظور امام (ع) پايان زمانى است كه در آن هنگام حقوق و احكام بر زن واجب مى شود. آن كس كه نص الحقاق را از مولا (ع) روايت كرده است منظورش جمع حقيقت بوده است. اين معنى از اين عبارت گفتيم، از ابوعبيد قاسم- بن سلام است اما به نظر من، منظور از نص الحقاق در اين مقام بلوغ زن است به سنى كه شوهر كردن و تصرف او در اموالش روا باشد و اين سخن به مناسبت مانند نمودن زن به حقاق مى باشد و حقاق جمع كلمه حقه و حق است و آن شترى است كه سه سالش تمام، و وارد سال چهارم شده باشد. در اين سال مى تواند سوارى دهد و به شايستگى حركت كند و راه برود. حقايق نيز جمع حقه مى باشد. پس، اين دو روايت هر دو به يك معنى باز مى گردد و اين معنى كه من بيان كردم از شيوه گفتار عرب، به روايت نخستين مانندتر است).