نيز از نامه امام (ع) به معاويه هنگامى كه پرده هاى محبت دنيايى كه در آنى، فرو افتد دنيايى كه به زيورهاى خود آراسته است و با خوشى هاى خود مى فريبد، آنگاه چه خواهى كرد؟ تو را به خود فرا خواند و دعوتش اجابت كردى و مهارت به سوى خود كشيد و پيروى او نمودى و فرمانت داد و فرمانش بردى. زودا، كه بر جاى دارنده اى، آنگونه تو را بر جاى بدارد و در ورطه هلاك اندازد كه هيچ رهاننده تو را از آن نرهاند. پس از اين كار باز ايست و آماده حسابرسى باش و مهياى آن باش كه بر تو خواهد رسيد و سخن ياران بدكار، كه باطل را در چشمت مى آرايند و به تباهى فريبت مى دهند، مشنو. چون سخنان من به كار نمى بندى، اينك تو را از غفلتى كه از خويشتن دارى آگاه مى سازم. همانا كه غوطه ورى در ناز و نعمت تو را سركش ساخته و ديو در نهادت جاى گرفته است و درباره تو به آرزو رسيده است و به جاى روان و خون در وجودت جريان يافته است. اى معاويه! شما خاندان كه نه پيشينه نيك داشته ايد نه شرف برازنده، چه هنگام رهبر توده مردم و كارگذار امت بوده ايد؟ از تبعات بدبختى به خدا پناه مى برم. زنهار كه پيوسته در غرور و تمنا غوطه ور باشى و آشكار و نهانت يكسان نباشد.
همانا كه مرا به پيكار فرا خوانده اى. پس ، مردم را يكسو گذار و خود به سوى من بيرون آى. هر دو گروه را از جنگ بركنار دار تا بدانى كه هوس بر دل كداميك از ما چيره شده و چشم كه را فرو بسته است: من همان ابوالحسن كشنده نياى تو و برادر تو و دايى تو هستم كه در جنگ بدر نهال وجودشان را در هم شكستم و همان شمشير اكنون نيز در دست من است. اكنون نيز با همان دل، با دشمن خود روبرو مى گردم، آيين خويش را دگرگون نساخته ام و پيمبرى ديگر بر نگزيده ام و هنوز در همان راهم كه شما به اختيار ترك آن كرده ايد و به اكراه در آن راه پاى گذاشته ايد.