نامه امام (ع) به مردم كوفه هنگامى كه از مدينه به بصره مى رفت. اينك، من، ستمگر يا ستم رسيده، افزون طلب يا افزون طلبى ديده از جايگاه خويش بيرون آمده ام و اينك خداى را به ياد كسانى مى آورم كه اين نامه به ايشان مى رسد تا بى درنگ زى من كوچ كنند تا اگر پسنديده كار باشم ياريم دهند و اگر ناپسنديده كردار، مرا از آن باز دارند.
بخشى از نامه امام (ع) به مردم شهرها در بيان ماجراى صفين ... و آغاز كار ما چنين بود كه با مردم شام رو به رو شديم، حالى كه آشكار بود كه پروردگار ما واحد است، و پيغمبر ما يكى است و دعوت ما به اسلام يكى. نه ما، بيش از ايمان به خداى و گواهى به پيمبر او، از آنان چيزى مى خواستيم، نه آنان جز اين از ما چيزى مى خواستند: در همه كارها يكى بوديم، جز كه در خون عثمان اختلاف داشتيم و ما را در اين ماجرا بيگناه بوديم. پس ما گفتيم بياييد تا كارى را كه ديگر امروز جبران پذير نيست با آرام كردن مردم و فرو نشاندن آتش فتنه چاره اى انديشيم و درمانى كنيم، تا كار حكومت استوار گردد و نيروهاى پراكنده در يك نقطه فراهم آيد و حق در جاى خود جايگزين گردد و از آن راه قوت يابيم. اما آنان گفتند، نه، كه ما كار را با دشمنى و پيكار درمان خواهيم كرد. بارى، پند ما ننيوشيدند تا جنگ بال گشود و چيره گشت و آتش آن برافروخت و زبانه كشيد و پاى گرفت. پس آنگاه كه ديو نبرد بر ما و بر آنان دندان فشرد و چنگال فرو برد، دعوت ما پذيرفتند و ما خواهش ايشان پذيرفتيم و بى درنگ به مطلوبشان روى آورديم، تا راستى گفتار ما بر آنان آشكار گشت و دست از بهانه جوي ى برداشتند. پس، هر يك از آنان كه به آشتى گرويد و دست از جنگ كشيد، پايدار بماند و خداى وى را از تباه روزى رهانيد، و آنكس كه لجاج ورزيد و در گمراهى پاى فشرد، هم او بود كه پيمان شكست و خداى دلش را در پرده ناآگاهى فرو پيچيد و حلقه تيره روزى بر گردنش درآويخت.
نامه امام (ع) به اسود بن قطبه سپهسالار حلوان اما بعد. فرمانروا اگر از هوسهاى خويش پيروى كند بسيار شود كه از راه عدل بگردد. پس بايد كه كار مردم در حقوقى كه دارند در چشم تو يكسان باشد، چه، در سازمانى بر پايه جور، هيچ چيز جاى عدل را نمى گيرد. پس از آنچه مانند آن را ناروا مى دانى بپرهيز و جان بر سر كارى بگذار كه خداى بر تو واجب فرموده است به پاداش آن اميدوار باش و از كيفر آن بيمناك. نيز بدان كه دنيا سراى آزمايش است، بى شك دنيادار دمى از دنيا پرستى فارغ نمى نشيند مگر كه دل مشغولى او به دنيا در قيامت مايه حسرت او گردد. هيچ چيز تو را از اداى حقوقى كه بر عهده دارى هرگز بى نياز نگرداند. از حقوقى كه بر عهده دارى آن است كه بر هوا و هوس خويش چيره باشى و در كار توده مردم با نهايت كوشايى وارسى كنى. هر آينه پاداشى كه از اين دو كار به تو مى رسد، برتر از آن رنجى است كه از آن تحمل مى كنى.