بسا كسا كه نعمتهاى خداى پياپى به او رسد و چون به گناه خود رسوا نشده باشد مغرور گردد و به ستايش مردمان خرد از وى برمد. خداى هيچ كس را آنسان نيازمايد كه به مهلت دادن.
دو كس درباره من گمراه شدند: آن كس كه در محبت من از اندازه گذشت و آن كس كه در دشمنى با من اندازه نگاه نداشت
از دست دادن فرصت، اندوه بار است.
دنيا بر مثال مار است كه از برون نرم است و در درون، پر زهر كشنده . فريفته نادان به آن مى گرود، و حقيقت شناس بخرد از آن پرهيز مى كند.
آن بزرگوار را از سجاياى طايفه قريش پرسيدند، آنگاه گفت: اما طايفه نخردم گل خوشبوى قريشند، گفتار مردانشان و زناشويى با زنانشان را دوست مى داريم. اما طايفه عبد شمس دورانديشتر از قريشند و در پشتيبانى يكديگر پايدارتر از آنان. اما ما بنى هاشم در مال خود بخشنده تريم و در برابر مرگ به نثار جان دليرتر. آنان به شمار برترند و در كار چاره جوتر، و در برخورد ناهنجارتر، ما در سخن، شيواگرى تريم و با مردم خيرخواهتر و در معاشرت خوشروى تر.
چه بسيار تفاوت كه بين دو كردار است: كارى كه لذت آن نابود گردد و محنت آن باقى ماند، و كارى كه گرانى آن از ميان برود و پاداش آن برقرار باشد.
مولا (ع) در پى جنازه اى مى رفت و شنيد كه يكى مى خندد، پس گفت: گويى مرگ را در اين جهان، بر جز ما نوشته اند و پندارى مرگ، بر جز ما فرود آيد و گويى مردگانى را كه مى نگريم، مسافرانى باشند كه به زودى به سوى ما باز خواهند گشت. آنان را در گورهاشان به خاك مى سپاريم و مرده ريگشان مى خوريم، گويى ما پس از ايشان جاودان خواهيم زيست. سپس پند اين مردگان و اندرز اين دنيا را از ياد مى بريم و از بازيچه دشواريها و آفاتى مى گرديم كه بن و بار را تباه مى سازد. خنك آن كس كه نفسش رام باشد و روزيش پاك و درونش پاكيزه و نهادش پسنديده، بيشى مال خود در راه خداى ببخشد و زبان از زياده گويى نگاهدارد و از زيان رساندن به مردمان كران گيرد و راه و رسم رسول مكرم بر او گشاده باشد و در دين بدعت نگذارد. (سيدشريف رضى گويد: بعضى اين سخن و سخن پيشين را به رسول الله (ص) نسبت داده اند).
رشك زن، روى گرداندن از ايمان است، و غيرت مرد ايمان.
اينك ويژگى دين اسلام را آنسان بگويم كه هيچكس پيش از من چنان نگفته باشد: اسلام، تسليم است، و تسليم يقين است، و يقين تصديق است و تصديق اقرار است و اقرار، به جاى آوردن فرمانهاى دين است و به جاى آوردن آن فرمانها، عمل نيكو است.
شگفتا از بخيل كه از درويشى مى گريزد اما به شتاب به سوى آن مى رود، و در طلب توانگرى است اما توانگرى از او مى گريزد در اين جهان مانند تهيدستان مى گذراند و در آن جهان حساب توانگران از او مى كشند. و شگفتا از خودپسند كه ديروز نطفه بود و فردا مردار است، و شگفتا از آن كس كه در وجود خداى شك مى كند حالى كه آفريدگان خداى را مى بيند، و شگفتا از آنكس كه مرگ را از ياد مى برد حال آنكه مردگان را مشاهده مى كند شگفتا از آن كه نشاه ديگر را انكار مى كند با آنكه نشاه نخستين را مى نگرد، و عجبا از آن كه خانه فانى را مى سازد و آبادانى سراى باقى را وا مى گذارد.