ترجمه نهج البلاغه

اسدالله مبشری

نسخه متنی -صفحه : 211/ 177
نمايش فراداده

حکمت 141

هر كس قدر خود نشناسد نابود گردد.

حکمت 142

يكى از آن امير (ع) تقاضا كرد تا پندى به او دهد ، او چنين فرمود: از آنان مباش كه بى عمل، به آن جهان اميد مى بندند و به آرزوى دراز در توبه درنگ مى كنند. در نكوهش دنيا گفتار پارسايان بر زبان مى آورند، اما در كار دنيا، كردار دوستاران آن به كار مى بندند. اگر دولت دنيا به چنگشان افتد گرسنه چشمى شان سير نگردد و اگر از آن بى بهره مانند قناعت نكنند. به داده ها سپاس حق نگويند و از بقيت آن زياده خواهند. مردم را از كار ناپسند نهى كنند و خود از آن دست نكشند، به كارهايى فرمان دهند كه خود آن را به جاى نياورند. نيكوكاران را دوست مى دارند، اما كردارشان را پيشه نكنند، و گناهكاران را دشمن مى دارند، اما خود يكى از آنانند. از بسيار گناه، مرگ را ناخوش مى دارند، و پيوسته به آنچه مرگ را به آن سبب ناگوار مى شمارند عمل مى كنند. اگر بيمار گردند پشيمان شوند و اگر تندرست باشند به غفلت از مرگ ايمن گردند. چون عافيت يابند خودپسند باشند و چون رنجور شوند نوميد گردند. چون گرفتار بلا آيند به خداى روى نياز آورند و چون به راحت و آسانى رسند، فريفته به دنيا، از خداى روى بگردانند. هوا و هوس در پندار واهى، بر آنان چيره گردد، اما در با ور خود، بر نفس خويش چيره نشوند. از گناه ديگران كه سبكتر از گناه آنانست ترسناكند اما بيش از عمل خود اميد پاداش دارند. اگر بى نياز شوند فرحناك و سركش گردند و اگر درويش، نوميدانه به سستى گرانيد. در كار كوتاهى كنند و در خواستن زياده خواهند. اگر آرزوى هوس آلود بر آنان دست يابد نافرمانى فرا پيش دارند و توبه واپس اندازند. اگر محنتى بر آنان روى دهد، از آيين دين دست شويند. به مردم عبرت آموزند و خود عبرت نگيرند. در پند گفتن از اندازه بگذرند و خود پند نپذيرند. در قول سرفرازند و در فعل بينوا . در كار دنياى فانى پر شور و پايدار و در كار جهان باقى سهل انگار. غنيمت آن جهان را غرامت پندارند و غرامت اين جهان را غنيمت انگارند از مرگ مى پرهيزند اما زان پيشتر كه فرصت از كف برود به كار نيكو بر نمى خيزند. گناه ديگران را بزرگ مى شمارند اما گناه بزرگتر خويش را كوچك مى پندارند و طاعت ديگران را اندك مى نگارند، و آن خويشتن را گران مى شمارند. پس مردمان را طعنه زنند و نكوهش كنند و با خويشتن نرمى و مدارا روا دارند. ياوه سرايى با توانگران را دوست تر دارند تا ياد خداى را با درويشان، سود خويش را به زيان دگران حكم كنند اما زيان خويش را به سود دگران حكم ندهند. دگران را راه مى نمايند و خويشتن را گمراه مى سازند. پس دگران به فرمان آنان راه راست مى پيمايند و آنان خود نافرمانى خداى مى كنند تمام مى ستانند و ناتمام مى دهند از خلق مى ترسند و فرمانشان مى برند چه، از خداى بيم ندارند و از خداى نمى ترسند و فرمانش نمى برند، چه از خلق مى هراسند. (سيدرضى گويد: اگر در اين كتاب جز اين كلام سخنى ديگر نبود، هم اين سخن، پند رستگارى توده مردم، و حكمت بالغه، و بصيرت اهل نظر و عبرت صاحبدلان را بس بود).

حکمت 143

هر آدمى را فرجامى است فرخنده يا نا خجسته.

حکمت 144

هر اقبالى را ادبارى است، و چون اقبال پشت كند گويى هرگز موجود نبوده است.

حکمت 145

شكيبنده پيروز گردد هر چند پس از روزگارى دراز.

حکمت 146

آنكس كه به كار گروهى خرسند باشد گويى در آن كار با آنان يار است. هر كس كه در كارى باطل همراهى كند او را دو گناه است: گناه همكارى در آن باطل و گناه خرسندى به آن.

حکمت 147

در پيمانها، به ارباب وفا درآويزيد.

حکمت 148

پيروى آنكس بر شما باد كه نمى توانيد بهانه آوريد كه او را نمى شناخته ايد.

حکمت 149

اگر چشم بينا داشته باشيد، وسايل ديدن براى شما فراهم گرديده است و اگر درايت هدايت داشته باشيد، راه هدايت بر شما نموده شده است و اگر گوش شنوا داريد آنچه شايسته شنودن است براى شما آماده شده است.

حکمت 150

برادرت را با احسان عقوبت كن و شر او را با بخشش از خويش بگردان.