ترجمه نهج البلاغه

اسدالله مبشری

نسخه متنی -صفحه : 211/ 210
نمايش فراداده

حکمت 470

ناشايسته تر دوست اوست كه موجب تكلف تو گردد. (سيدرضى گويد: زيرا تكليف مايه مشقت است پس، آن دوست كه موجب تكلف گردد بدترين دوست است).

حکمت 471

اگر مومن به برادر خود حشمت فروشد، نشانه آن است كه از او سر جدايى دارد. (سيدرضى گويد: حشمه و احتشمه يعنى او را خشمگين ساخت نيز گفته اند: به او حشمت فروخت يا او را شرمنده ساخت و اين كار انگيزه دورى آن دوست گردد).

كلمات غريب

کلمه غريب 001

1- فاذا كان ذلك ضرب يعسوب الدين بذنبه فيجتمعون اليه كما يجتمع قزع الخريف. (سيدرضى گويد: يعسوب: سرورى بزرگ است كه در آن روز مالك امور مردم خواهد بود، و قزع: پاره ابرى است كه باران نداشته باشد). پس آنگاه كه اين نشانه ها پديد آيد ، يعسوب دين بر دشمنان حقيقت حمله برد، و مردم همانند پاره هاى ابر پائيزى به سرعت پيرامون وى فراهم آيند.

کلمه غريب 002

2- هذا الخطيب الشحشح: اين شخص، سخنورى است توانا. (غرض از كلمه شحشح شخصى است ماهر در سخنرانى كه از عهده آن به خوبى برآيد. هر كس در سخنورى يا حركت باز نماند شحشح ناميده مى شود كلمه، در غير اين مورد به معناى بخيل و ممسك است).

کلمه غريب 003

3- ان للحضومه قحما : همانا كه خصومت مايه هلاك است. (منظور امام (ع) از قحم ، مهلكه هاست چه خصومت در بيشتر احوال، ارباب خصومت را به مهلكه و تلف مى كشاند. عبارت قحمه الاعراب از اين معنى اقتباس شده است. منظور آن است كه وقتى اعراب دچار قحط و خشكسالى شوند هر چه گوشت پاره در استخوان چارپايان بدست آورند به دندان مى كشند. از اين جمله معانى ديگر نيز گفته اند: خشكسالى، ناچار ايشان را به سرزمين هاى بارور كشاند، يعنى به هنگامى كه فيض آسمان قطع مى گردد ناچار مى شوند به سرزمينهاى سرسبز درآيند).

کلمه غريب 004

4- اذا بلغ النساء نص الحقاق فالعصبه اولى: زن، وقتى به بلوغ جسمانى رسيد و توانست در مال خود تصرف كند خويشاوندان پدرى در كار او اوليترند تا خويشان مادرى. (نص : پايان امور و رسيدن به آخرين حد و نهايت آنست مانند نص فى السير چه، آن دورترين راهى است كه چهارپا به پيمودن آن توان دارد، وقتى مى گويند نصصت الرجل عن الامر كه از او پرسش شود دو نتيجه تحقيق او را از آن مسئله خواسته شود. منظور از نص الحقاق رسيدن به مرحله ادراك و استحقاق است . و آن پايان مرحله صغير بودن است كه صغير به مرتبه كبير بودن درآيد و اين بيان فصيحترين و شگفت آورترين كنايه از اين امر است. زن، وقتى به اين مرحله رسيد، عصبه او، يعنى خويشاوندان پدرى او اگر از محارم زن باشند مانند برادران و عموها، بر مادر او اولويت دارند و اگر بخواهند او را شوهر دهند از مادر سزاوارترند. حقاق: جدال مادر است با خويشان پدرى زن در مورد سرپرستى و شوهر دادن او كه هر يك بگويند من در كار اين زن از تو سزاوارترم در اين مورد گفته مى شود (حاققته حقاقا) (حق با من است) مثل (جادلته جدالا) نيز در اين معنى گفته اند نص الحقاق يعنى بلوغ عقلانى و آن ادراك است. و همانا كه منظور ا مام (ع) پايان زمانى است كه در آن هنگام حقوق و احكام بر زن واجب مى شود. آن كس كه نص الحقاق را از مولا (ع) روايت كرده است منظورش جمع حقيقت بوده است. اين معنى از اين عبارت گفتيم، از ابوعبيد قاسم- بن سلام است اما به نظر من، منظور از نص الحقاق در اين مقام بلوغ زن است به سنى كه شوهر كردن و تصرف او در اموالش روا باشد و اين سخن به مناسبت مانند نمودن زن به حقاق مى باشد و حقاق جمع كلمه حقه و حق است و آن شترى است كه سه سالش تمام، و وارد سال چهارم شده باشد. در اين سال مى تواند سوارى دهد و به شايستگى حركت كند و راه برود. حقايق نيز جمع حقه مى باشد. پس، اين دو روايت هر دو به يك معنى باز مى گردد و اين معنى كه من بيان كردم از شيوه گفتار عرب، به روايت نخستين مانندتر است).

کلمه غريب 005

5- ان الايمان يبدو لمظه فى القلب، كلما ازاد الايمان ازدادت اللمظه: يعنى ايمان به صورت نقطه اى سپيد در دل پديد مى آيد و هر چه بر ايمان بيفزايد سطح آن خال تابان، بيشتر شود. (لمظه مانند نقطه يا نظير آن، خالى سپيد است و از همين رو وقتى بر لب زيرين اسبى خالى سپيد باشد، آن اسب را المظ نامند).

کلمه غريب 006

6- ان الرجل اذا كان له الدين الظنون، يجب عليه آن يزكيه، لما مضى، اذا قبضه. اگر كسى را از ديگرى به گمان طلبى باشد يعنى نداند كه آن طلب را از بدهكار باز خواهد گرفت يا نه، هنگامى كه آن را باز ستاند بايد زكات مدت گذشته آن را به مستحقان ادا كند. (دين ظنون: طلبى است كه صاحب آن نداند آن را از بدهكار اخذ خواهد كرد يا نه. گويى در حال گمان و ظن به سر مى برد گاه به وصول آن اميدوار مى گردد و گاه از آن نااميد مى شود. اين سخن از فصيحترين كلام عرب است. نيز هر چيز كه در پى آنى اما ندانى كه از آن چه نصيبى خواهى يافت، آن چيز را ظنون نامند. به عبارت ديگر (ظنون) چنان قرضى است كه طلبكار نمى داند آيا آنرا از بدهكار قبض خواهد كرد يا نه سخن اعشى بر اين امر گواه است كه گفته است: ما يجعل الجد الظنون الذى جنب صوب اللجب الماطر مثل الفراتى اذا ماطما يقذف بالبوصى و الماهر جد: چاه معمولى است در بيابان. ظنون: چاهى است كه معلوم نيست داراى آب هست يا نه)

کلمه غريب 007

7- انه شيع جيشا بغزيه فقال: اعذبوا عن النساء ما استطعتم يعنى مولا (ع) لشكرى را كه به جنگ مى فرستاد مشايعت مى كرد و به آنان فرمود: چندان كه توانيد از زنان كران گيريد. (سيدرضى: معناى جمله اين است كه از ياد زنان و دل بستن به آنان خوددارى كنيد و از همبسترى با ايشان بپرهيزيد چه، اين كار بازوى حميت بشكند و اراده عزيمت سست گرداند و حركت به سوى دشمن كند كند و از كوشش بليغ در پيكار باز دارد. بارى، هر كس از چيزى خوددارى كرد گويند اعذب عنه يعنى نفس خويش از آن بازداشت. عاذب و عذوب كسى است كه از خوردن و آشاميدن امتناع كند).

کلمه غريب 008

8- كالياسر الفالج ينتظر اول فوزه من قداحه: مانند تيراندازى ماهر كه از نخستين تير پرتابى خود چشم پيروزى داشته باشد. (ياسرون به كسانى گفته مى شد كه با تيراندازى براى تقسيم ششترى كه نحر مى شد شرط مى بستند. فالج: يعنى غلبه كننده و قاهر چنانكه مى گويند: فلج عليهم و فلجهم يعنى بر آنان غالب شد و آنان را مقهور ساخت. كسى كه براى بيان دلاورى خود رجز مى خواند مى گويد: لما رايت فالجا قد فلجا وقتى پيروزمندى را ديدم كه بر دشمن پيروز شد).