كه در آن نيكويى رفتار خود را با مردم بيان مى فرمايد هر آينه همسايگى شما را نيكو داشتم و به شكرانه نيكويى اندك شما و به سبب چشم در پيش افكندن از عمل ناشايسته و ممنوع شما كه در حضور من روى داد و ديده ديد، به اندازه توانايى فراى شما را پاييدم و شما را از بند بندگى و خوارى آزاد كردم و با كوشش خود از حلقه ظلم و ستم از خطرها رهانيدم.
بزرگى خدا فرمان او قضا و حكمت است، و رضاى او امان و رحمت. با علم داورى كند و با حلم درگذرد. سپاس خدا بار خدايا: به آنچه مى ستانى و مى دهى، و به آنچه مى رهانى و به گرفتارى مى آزمايى مر ترا سپاس. سپاسى كه تو را خشنود كننده تر سپاس باشد و به سوى تو محبوبترين سپاس، و نزد تو برترين سپاس. سپاسى كه سراسر آفرينش تو را سرشار سازد و به هر كجا كه اراده فرمايى برسد. سپاسى كه از بارگاه تو پنهان نباشد و در درگاه قدس تو ناچيز نيفتد. سپاسى كه شماره آن گسسته نگردد و گستردگى آن هرگز پايان نپذيرد. پس ما كنه عظمت ترا نمى دانيم جز اينكه: ذات بيچون حى قيوم لاتاخذك سنه و لانوم (زنده و پاينده اى است منزه از لوازم امكان تو را خواب سبك و خواب گران فرا نمى گيرد). نظر به سوى كمال تو به پايان نمى رسد و چشمها تو را در نمى يابند. تو نظرها را مى يابى و كردارها را مى شمرى و مى سنجى و جباران را به نواصى و اقدام آنان را به حيطه اقتدار مى گيرى. آنچه ما از آفرينش تو مى بينيم و در مقابل قدرت تو شگفتزده مى مانيم و عظمت سلطنت تو را وصف مى گوييم و خرد ما به پايان آن نرسيده وا مى ماند چه، اندك و خرد است، حال آنكه چيزهايى كه از ما پنه ان است و ديده ما از ديدن آن قاصر، و عقول ما از ادراكش ناتوان است و پرده هاى غيب ميان ما و آن مخلوقات حايل است بسى با عظمتتر از مدركات ماست و آنچه از آفرينش تو مى بينيم و از آن باب از توانايى تو به شگفتى در مى آييم و از بزرگى سلطنت تو آن را وصف مى كنيم بزرگ است و آنچه از نظر ما غايب است و چشمان ما از ديدن آن قاصر و خردما در مقابل آن باز ايستاده، و ميان ما و آنها پرده هاى غيب حايل است بزرگتر از آنهاست. پس هر كس دل خويش را فارغ گرداند و فكرت خود را كار فرمايد تا بداند عرش خود را چگونه برپاى داشته اى و آفرينش خود را چگونه آفريده اى، و آسمانهاى خود را بر چگونه در فضا آويخته اى، و زمين خود را چگونه بر امواج آب گسترده اى نگاهش درمانده باز گردد و خردش وامانده شود و گوشش بى خويشتن و واله فكرش سرگردان و انديشه اش حيران.
اميد چگونه است هم از آن خطبه: او چنين مى پندارد كه به خدا اميد بسته است اما به بزرگى خدا سوگند كه دروغ مى گويد. حال او چيست و چرا چنين است كه اميدش در كردارش آشكار نيست؟ هر كس اميد ورزد، اميدش در كردارش شناخته آيد، و هر اميد جز اميد به خداى تعالى معيوب و ناخالص است و هر بيمى محقق است مگر بيم از خداى كه آن در نفس ثابت نيست و با قلب در نمى آميزد همانا كه عارض خيال است و كوچكترين اشتغال آن را از بين مى برد. در كارهاى بزرگ به خدا اميدوار است و در كار كوچك به بندگان. پس در برابر بنده طورى رفتار مى كند كه در آستان پروردگار چنان نمى كند. پس چگونه است شان الهى كه آنچه درباره او انجام مى گيرد كمتر از آنست كه درباره بندگان اوست. آيا بيم دارى كه در اميدى كه به خدا بسته اى دروغگو باشى؟ يا براى اميد ورزيدن موردى نمى يابى؟ نيز اگر از بنده اى از بندگان خدا بترسد، با او چنان رفتار مى كند كه با پروردگار او نمى كند. پس بيم او ازبندگان نقد است و بيم او از آفريننده او بى اميد و محتمل. همچنين، آنكس كه دنيا در نظرش بزرگ است و موقعيت آن در دلش عظيم در مقابل خداى تعالى دنيا را اختيار مى كند و از خدا مى برد و بنده دن يا مى گردد.
رسول الله همانا كه رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- براى اقتدا كردن تو بس است، و روش آن بزرگوار در نكوهش دنيا و عيب آن و بسيارى مواضع فرومايگى و بديهاى آن تو را دليل است. زيرا هر طرف از دنيا بر او بسته گرديد و براى ديگران هر جانب آن گسترده، و از شير نوشيدن او از پستان دنيا جلوگيرى شد و از زيورهاى آن دور داشته گرديد. موسى و اگر خواهى بار دوم اقتدا كنى، از موسى كليم صلى الله عليه و سلم- سخن گويم آنجا كه گفت: رب انى لما انزلت الى من خير فقير (پروردگارا من به آنچه كه به سوى من از خير و خوبى فرو فرستى به آن نيازمندم). به خدا سوگند جزپاره اى نان كه بخورد از خدا چيزى نطلبيده بود، او سبزى زمين مى خورد به علت لاغرى و كمى گوشت بدن از نازكى پرده صفاقش رنگ سبز سبزى ديده مى شد. داود و اگر بخواهى به سومى اقتدا كنى از داود صلى الله عليه و آله و سلم گويم: سومى صاحب مزامير و قارى اهل بهشت. به دست خود با برگ خرما زنبيل مى بافت وبه همنشينان خود مى گفت: فروش آن را كداميك از شما برعهده مى گيرد؟ و از بهاى آن گرده جو تناول مى كرد. عيسى و اگر خواهى از مسيح بن مريم - عليه السلام- گويم كه از سنگ بالش مى گرفت و جامه درشت مى پوشيد و غذاى خشن و ناگوار مى خورد. نانخورش او گرسنگى بود و چراغش به شب ماه، سايبانش در زمستان در سرزمينى بود كه آفتاب از آنجا بر مى آمد و در آنجا فرو مى رفت ميوه و برگ بوياى وى گياهى بود كه زمين مر چارپايان را مى روياند. زنى نداشت تا او را به فتنه درافكند و فرزندى تا او را اندوهناك سازد. نه مال، تاوى را روى سوى خود كندنه آز تا خوارش گرداند. دو پايش راهوارش بود و دو دستش خدمتگذار.
رسول اعظم پس به پيمبر طيب تر و پاكترت صلى الله عليه و آله و سلم تاسى كن، چه، ذات شريف او براى كسى كه پيروى او كند سزاوار است تا از او پيروى كنند و كسى كه بخواهد از روى نمونه اى عمل كند او نمونه است. محبوبترين بندگان در درگاه خدا كسى است كه از پيمبر او پيروى كند و در پى او رود. به مال دنيا دهان نيالود گوشه چشمى نيز به عاريت به دنيانيفكند شكم از گرسنگى به پشت چسبيده و اندرون از طعام خالى و گرسنه ترين مردم از دنيا. دنيا خود را بر او عرضه داشت و از پذيرفتن او ابا كرد وقتى دانست خداى سبحان چيزى را دشمن مى دارد، او نيز آن را دشمن مى داشت و چيزى را فرومايه مى شناسد او نيز آن را فرومايه مى شناخت و چيزى را كوچك مى شمارد، او نيز آن را كوچك مى شمرد. اگر در دل ما جز دوستى چيزى كه خداى و رسول او آن را دشمن مى دارند، و بزرگ دانستن آنچه خدا آن را كوچك مى شمارد نباشد، سركشى از فرمان خداى را بس. او- صلى الله عليه و آله و سلم- بر روى زمين نشسته غذا تناول مى كرد و مانند بنده بر زمين مى نشست و كفش خود را به دست خود، و جامه خود را به دست خويش وصله مى كرد و بر درازگوش برهنه سوار مى شد و يكى را هم به ترك خود سوار مى كرد. بر در خانه او پرده اى آويخته بود كه تصويرها داشت. به يكى از همسران خود فرمود: اين پرده را از نظر من پنهان كن. هر وقت به آن مى نگرم به ياد دنيا و زيورهاى آن مى افتم از دنيا به دل اعراض كرده بود و ياد آن را از دل ميراند و دوست مى داشت زينت و زيور دنيا از چشمش نهان باشد تا جامه فاخر از مال دنيا نپوشد و آنجا را جاى قرار و آرام نداند و اميد نداشته باشد كه در آن، اقامتگاه سازد. پس دنيا را از دل راند و از ديده پنهان داشت. چنين است كه هركس دشمن چيزى باشد نگريستن در آن و يادآوردن آنرا نزد خود نيز دشمن دارد. در رفتار رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- هر چيزى كه راهنماى تو به بديهاى دنيا و عيبهاى آن باشد وجود داشت: با فضيلت و خصوصيتى كه نزد خدا داشت در دنيا گرسنه زيست.
و با منزلت والاى او در نزديكى به خداى زينتهاى دنيا از او دور بود و آنها را به كار نمى برد. پس بيننده با چشم خرد بنگرد كه آيا خدا، محمد (ص) را با آن كار گرامى داشت يا بيمايه شمرد؟ پس اگر گفته شود او را بى مايه شمرد، به خداى عظيم سوگند كه سخنى دروغ است و بهتانى بزرگ و اگر بگويند خدا او را گرامى مى داشت پس بدان كه خدا ديگران را كه دنيا را بر آنها گسترد خوارمايه مى دانست و دنيا را از نزديكترين كس به خود دور مى داشت. پس بايد پيروى كننده، پيمبر حق را پيروى كند و در پى اثر او رود. همانا كه خداى، محمد (ص)- صلى الله عليه و آله و سلم- را علامت قيامت قرار داد و او را برانگيخت زيرا قيامت نزديك است و پس از او پيمبرى نخواهد بود. و او را مژده دهنده به بهشت و بيم دهنده ازعقوبت آفريد. از دنيا با شكم خالى بيرون رفت و سالم به آخرت درآمدخشتى برخشت نگذاشت تا راه خويش را پيمود و داعى پروردگار خود را اجابت فرمود. پس چه بزرگ است منت خداى بر ما كه به ما نعمت وجود چنين پيشوايى عنايت فرمود و قايدى را كه پيروى و سلوك در راه او را گام به گام انجام دهيم. والله اين جامه پشمين خود را چندان وصله كردم كه از وصله كننده آن شرم نمو دم يكى به من گفت: آيا اين جامه را از خود دور نمى كنى؟ پس به او گفتم برو و دور شو. فعند الصباح يحمد القوم السرى (قوم شبرو را بامدادان ستايش كنند)