نوشتارى ديگر ابوموسى اشعرى از جانب حضرت، حكمرانى كوفه را داشت و درست در هنگامى كه مولا پيروانش را براى سركوبى توطئه گران جمل بسيج مى كرد گزارشى حكايتگر آن بود كه ابوموسى مردم را از حركت باز مى دارد. امام، به او چنين نوشت: از: بنده خدا على، اميرمومنان. به: عبدالله پسر قيس. اما بعد، سخنى از تو گزارش داده شده است كه هم به سود تو و هم به زيانت قابل تفسير است. اينك تا پيك من تو را فرارسيد، دامن به كمر زن و كمربند محكم كن، از سوراخت بيرون شو و هر كه را در حوزه حاكميت تو است، بسيج كن. اگر پا بر جايى روان شو و اگر وارفته اى دور شو، كه به خدا سوگند، هر جا كه باشى به سراغت آيند و تا شير و كره و مايه و جامدت را درهم نكنند، از تو دست بر ندارند، تا آنجا كه فرصت نشستن نيابى و راه پس پشت و پيش رويت را با ترسى يكسان آكنده يابى فتنه اى كه اينك درگير آنيم، نه چنان ساده است كه تو در انديشه خامت مى پرورى، زيرا بلاى اجتماعى بزرگى است كه ناگزير بايد چونان اشترى چموش، رامش كرد، بر آن نشست و ناهمواريهاى راه را هموار كرد. اينك خرد خويش را به كار گير، سرنوشت خود را مالك شو و بهره خويش را به دست آر. و ا
گر اين همه را خوش نمى دارى از ما فاصله گير و به سويى رو كن كه در آن نه گشايشى خواهى يافت و نه راه نجاتى. كه چون تويى را همين سزد كه همچنان خفته باشى و به دست ديگران كار به سرانجام رسد، چونان كه كسى نپرسد، فلانى كجا باشد؟ به خدا سوگند جنگى كه ما در پيش داريم، حق است و همراهى با صاحب حق. و مرا چه باك كه بى دينان چه نقشى بازى كنند. والسلام
نامه 064-به معاويه
نامه اى در پاسخ به معاويه اما بعد، همچنانكه در نامه ات يادآور شده اى ما و شما متحد و همبسته بوديم. اما آنچه ديروز از هم جدامان كرد اين بود كه ما ايمان آورديم و شما كفر ورزيديد و عامل جدايى امروزمان اين است كه ما پايدارى ورزيده ايم و شما به انحراف كشيده شده ايد. واقعيت اين است كه روزى اسلام به سرسلسله شما تحميل شد و ناگزير بدان تن در داد كه تمامى بزرگان اسلام براى رسول خدا - كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد- هيات حزبى يكپارچه يافتند. در ديگر بخش نامه ات نوشته اى كه طلحه و زبير را كشته ام عايشه را آواره كرده ام و به دو شهر كوفه و بصره فرود آمده ام! اينها همه جريانهايى است كه به تو ارتباطى نمى يابد و با آن كاملا بيگانه اى. نه بر تو ستمى رفته است و نه مقامى هستى كه عذرش به پيشگاه تو تقديم شود. در نهايت تهديد كرده اى كه با لشگرى از مهاجران و انصار با من ديدار خواهى داشت! گويا از ياد برده اى كه در همان روزى كه برادرت به اسارت سپاهيان اسلام درآمد، داستان هجرت به سر آمد! اينك اگر به شتابزدگى دچارى، همان به كه چندى همچنان خوش بگذرانى. كه چون با تو رودررو شوم، ديگر فرصتى نيابى. به جا اس
ت كه آن هنگامه چنين تفسير شود كه مرا خداى براى انتقام از تو برانگيخته باشد و اگر تو در رويارويى با من پيشگام شوى، چنان است كه آن برادر بنى اسدى سروده است: پيشبازان شن باد سوزان در فراز و فرود بيابان اينك همان شمشيرى را در كف دارم كه در يك جا و يك روز با تن جد، دايى و برادرت آشنايش كردم و تا آن جا كه من مى دانم، قلب تو در غلاف است خردت سطحى و نزديك بين و بهترين سخن درباره تو همين كه: تو از نردبانى بالا مى روى كه به زيانت مى انجامد و سوديت نمى رساند، چرا كه تو جز گمشده خويش را مى جويى و شبانى دامهايى را كه از آن تو نيست بر عهده گرفته اى و جستجوگر جريانى هستى كه با آن بيگانه اى و همگوهرش نيستى. وه، كه ميان حرف و عمل تو چه فاصله دورى است! و چه نزديك است آينده اى كه به سرنوشت عموها و داييهايت دچار شوى كه بخت بد و آرزوى پوچشان آنان را در موضع مخالفت با محمد- كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد- نشاند. پس بى آنكه به دفاعى بزرگ برخيزند يا حريمى را پاسدارى كنند، با شمشيرهايى كه تمامى صحنه پيكار را آكنده بود و كمتر نرمش و سازشى هم نداشت، در آن بسترهاى مرگ- كه تو خود خوب مى دانى- فرو غلتيدند! در پا
يان يادآور مى شوم كه درباره كشندگان عثمان سخت پر گفته اى. ابتدا خود به نظامى درآى كه مردم پذيراى آن شده اند و پس از آن رسما از آنان دادخواهى كن تا تو و آنها را به كتاب خداى متعال بسپارم. اما آنچه تو بدان آهنگ كرده اى، نيرنگى را ماند كه براى از شير گرفتن كودكان به كار مى برند. سلام بر هر كه شايسته آن است
نامه 065-به معاويه
نامه اى ديگر به معاويه اما بعد، هم اينك زمان آن فرارسيده است كه از جريانهاى روشن و آشكار گذشته، تجربه گيرى و بينش يابى ، كه بى شك تو با ادعاهاى باطل و سپردن نابخردانه خود به موجهاى فريب و دروغ، رهسپر راه نياكانت شده اى. به شيوه آنان بر خود چيزى بسته اى و بزرگتر از دهانت لقمه گرفته اى، دستبرد به خزانه اى را آهنگ كرده اى كه درش را بر تو بسته اند، چرا كه از حق گريزانى و در انكار حقايقى لجاجت مى ورزى كه از گوشت و خونت به تو پيوسته تر است، حقايقى كه به گوش تو فرو خوانده شده است و سينه ات از آن آكنده است. پس، بعد از حق، جز گمراهى و بعد از بيان روشن، جز اشتباه چه تواند بود؟ از شبهه- كه مشتمل بر حق پوشى است- بر حذر باش، زيرا ديرى است كه فتنه پرده هاى سياهش را فرو هشته، سياهيش چشمها را فراگرفته است. از تو نامه اى به من رسيده است كه در هنر سخن پردازى از هر جهت آراسته است، اما از مايه هاى صلح تهى است، و آكنده از افسانه هايى است كه در تار و پودشان از دانش و خرد نشانى نيست، در نگارش اين نامه ، رهروى را ماننده اى كه پايش در گل مانده است در بيغوله ها افتان و خيزان است، با اين همه با بلند پروازى
بلنداى تسخير ناپذيرى را آهنگ كرده است كه پرچمهايى برافراشته دارد، بلندايى سر به فلك كشيده كه هيچ شاهين را توان دست يافتن به آن نباشد و عيوق را شانه به شانه بسايد. و حاشا كه در تقدير خداوندى، پس از من، ولايت و حل و عقد امور مسلمانان به نام تو رقم خورده باشد، يا آنكه با احدى از آنان قرارداد و پيمانى را به سود تو امضا كنم! اينك تا فرصت باقى است، خويشتن را تداركى ببين و به خود بينديش كه اگر همچنان بى تفاوت بمانى و كوتاهى كنى تا بندگان خداى بر تو هجوم آرند، جريانها به زيانت به بن بست مى انجامند، و آنچه امروز از تو پذيرفته است، فردا از تو دريغ خواهد شد. والسلام
نامه 066-به عبدالله بن عباس
نامه اى به عبدالله پسر عباس كه پيش از اين روايتى ديگر از آن داشتيم اما بعد، بسا هنگام كه مردانى براى به دست آوردن چيزى- كه به دست آوردنش جبرى است- شادى مى كنند و براى تصاحب چيزى- كه به چنگ آوردنش شدنى نيست- اندوهگين مى شوند. پس چنان مباد كه در نگاه تو، دست يافتن به لذتى، يا فرونشاندن آتش خشمى، برترين دستاورد نمايد، كه در نگاه چون تويى برترين ارزشها مى بايد ميراندن باطلى يا زنده كردن حقى باشد و نيز بايسته است كه براى آنچه پيش مى فرستى، شادمان شوى و بر آنچه بر جاى مى نهى افسوس بخورى و فراسوى زندگى اين جهان را همت گمارى.
نامه 067-به قثم بن عباس
نامه اى به قثم پسر عباس كارگزار مولا در مكه اما بعد، براى مردم حج را به پاى دار و روزهاى خداوندى را به يادشان آر. هر روز عصر، در دو نوبت فتوا خواهان را با فتواها آشنا كن. ناآگاهان را آگاهى ده، و با دانشمندان به گفت و گو بنشين. تو را با مردم جز زبانت نماينده و سخنگويى نباشد و جز چهره ات هيچ پرده اى از مردم جدايت نكند. هيچ نيازمندى، به هيچ روى، از ديدارت منع نشود و پشت در نماند كه مراجعه ها و نيازها اگر در اولين لحظه ورود رد شود، برآوردن بعديشان ستايش انگيز نباشد. آنچه را از ثروت عمومى كه در نزدت فراهم آمده است - و در واقع متعلق به خدا است- با دقت، به مصرف عيالمندان و گرسنگانى برسان كه در قلمرو قدرت تو به سر مى برند. اگر نيازها و خلاها را پاسخگو باشد، آنچه را كه مازاد مصارف آن سامان است، به سوى ما راهى كن تا ميان نيازمندان اين جا بخش كنيم. از مردم مكه بخواه كه از هيچ زايرى كه ساكن آن جا است مزدى طلب نكنند، چرا كه خداى سبحان مى گويد: در مكه، عاكف و بادى برابرند، (قرآن كريم، سوره 22، آيه 25( كه منظور از عاكف شهروندان مكه اند و بادى كسانيند كه براى حج بدان جا آمده اند و اهل مكه نيستند
. خداوند هم ما را و هم شما را به آنچه خود دوست دارد، موفق كند. والسلام
نامه 068-به سلمان فارسى
نامه اى به سلمان فارسى، پيش از روزگار خلافت اما بعد، دنيا چونان مارى خوش خط و خال است با پوستى نرم و زهرى كشنده! پس، از جاذبه هاى فريبايش روى گردان، چرا كه فرصت همدمى تو با آن كوتاه است، و خويش را از اندوههايش وارهان، كه تو را در جدايى آن و نيز در دگرگونى حالاتش جاى شك نيست، و هرگاه كه به آن شيفته تر شدى، بيشتر از آن نگران باش، چرا كه دنياداران هرگاه به يكى از شاديهاى دنيا اطمينان مى يابند، يا با وضعيت خاصى مانوس مى شوند، دنياشان فرو مى كشد و به وضعى هراس آورشان مى سپارد. والسلام
نامه 069-به حارث همدانى
نامه اى به حارث همدانى به رشته قرآن چنگ بياز، پندهايش را پذيرا باش، حلال و حرامش را محترم بشمار، حقايق گذشته را تصديق كن و از گذشته دنيا، آينده اش را چراغ عبرتى بساز، چرا كه پاره هاى تاريخ با يك ديگر همانند باشد و در نهايت پايانش به آغازش مى پيوندد و تمامتش در حال دگرگونى باشد و ماندگار نباشد. نام خداى را بزرگتر از آن شمار كه جز در موضع حق يادآور آن شوى! از مرگ و از فراسويش بسيار ياد كن- و جز در صورتى كه از كارنامه خويش اطمينان كامل يابى- آن را آرزو مكن. از انجام دادن هر كارى كه به انگيزه سود شخصى خوشايند باشد، اما با در نظر گرفتن مصلحت اجتماعى مسلمانان ناخوشايند، برحذر باش، و از هر كار پنهانى كه افشايش شرم آورد، بپرهيز و از هر كارى كه چون كننده اش بازجويى شود، انكارش كند يا پوزش بخواهد، دورى گزين، و آبروى خويش را تخته نشان تير طعنه مساز. هر چه را مى شنوى، در ميان مردم بازگو مكن كه همين در آلودگى به دروغ بسنده است و در برابر آنچه مردم مى گويند، موضع رد و انكار مگير كه همين در گرفتارى به جهل كافى است! غيظ خويش فرو خور! به هنگام خشم شكيبا باش و در عين حاكميت و قدرت چشم پوشى كن، تا
عاقبت از آن تو باشد. از تمامى نعمتهايى كه خدا ارزانيت داشته است به بهترين وجه بهره گير و هرگز هيچ يك از نعمتهاى خداوندى را- كه در اختيار دارى- تباه مكن، و چنان باش كه آثار نعمتهاى خدا بر تو آشكارا ديده شود.
بدان كه برترين مومنان كسى است كه در تقديم جان و مال و خاندان خويش امتياز بيشترى بيابد، چه، بى گمان ارزشهايى كه تو تقديم مى دارى و پيش مى فرستى، اندوخته اى ويژه تو باشد، و آن چه به جا مى نهى، از آن ديگران است. از دوستى با سبك مغزان هرزانديش و بدكاران و بدنامان بپرهيز كه ياران آدمى آيينه سان نمايانگر شخصيت انسان اند. در شهرهاى بزرگ مسكن گزين چرا كه فراهم آورنده انبوهه هاى مسلمان است و از منازل و محلهاى فراموش شده و بريده از خلق- كه طاعت حق را ياران كمترى دارد- دورى كن. در تلاش انديشه به همان بسنده كن كه به كارت آيد، از گعده هاى گذرگاهان بپرهيز كه صحنه هاى حضور شيطان و گستره فتنه ها باشد. بيشتر در زندگى كسانى بنگر كه بر آنان امتياز دارى، كه اين از ابواب شكر است. روز جمعه- پيش از حضورت در نماز جمعه- مسافرت مكن، مگر انگيزه و هدف سفرت الهى باشد يا با توجيه پذيرفته اى ديگر. در تمامى جريانهاى زندگيت خداى را فرمانبر باش كه فرمانبرى خدا را، بر هر فرض ديگرى امتياز است. نفس خويش را در واداشتن به عبادت، فريب ده و با آن مدارا كن، بى درشتى و خشونت در حالاتى به كارش گير كه حال و نشاط دارد، مگر در
انجام دادن واجبات كه به هر حال بايد در زمان مقرر به انجام دادنشان تن دهد. و زنهار كه مرگت به زمانى در رسد كه تو در طلب دنيا از پروردگارت گريزان باشى! از يارى و دوستى فاسقان دورى كن كه شر به شر مى پيوندد، شكوه خداى را پاس دار و دل را به دوستى دوستانش دلبند ساز، واز خشم بترس كه لشگر بزرگى از لشگريان ابليس است. والسلام
نامه 070-به سهل بن حنيف
نامه اى ديگر جمعى از ياران سهل پسر حنيف انصارى- كه كارگزار مولا در مدينه بود- به معاويه پيوستند، در اين باره، حضرت خطاب به او نوشت: اما بعد، به من گزارش داده شده است كه جمعى از ياران و اطرافيانت يكى پس از ديگرى به معاويه پناه مى برند، مباد كه براى از دست دادن آنها و نيرويشان، افسوس بخورى! همين تو را در دلدارى و آنان را به عنوان سند گمراهى بس، كه آنان از هدايت و حق گريزان شده اند و به سوى نابينايى و جهل شتافته اند. واقعيت جز اين نيست كه آنها اهل دنيايند، آن را قبله خويش گرفته اند و به سويش مى شتابند! ترديدى نيست كه آنان عدل را شناخته اند و با چشم و گوش دريافته اند و احساسش كرده اند و بدين حقيقت نيز آگاهى يافته اند كه در دستگاه ما، مردم در برابر حق و عدالت برابرند، با اين همه به سوى خودكامگى و انحصار طلبى گريخته اند. پس دور باش و لعنت بر آنان باد! به خدا سوگند كه آنان از جور نگريخته اند و به عدالت نپيوسته اند. از اين رو، در اين جريان اميد مداممان خداوند است كه با خواست خود چموش اين بحران را رام، و سختى و ناهمواريش را نرم و هموار سازد، به خواست خدا. والسلام
نامه 071-به منذر بن الجارود
توبيخ نامه مولا به منذر پسر جارود عبدى به سبب پاره اى خيانتها اما بعد، بى گمان شايستگيهاى پدرت مرا فريفته تو كرد، و چنين پنداشتم كه تو نيز راه او را پى مى گيرى و روش پدر را دنبال مى كنى. اما به ناگهان از تو و كاركردت گزارشى به من رسيد و تو را در اين چهره ديدم كه هوسهايت به تمام مهارها گسيخته اند و نمى كوشى كه آخرتت را توشه اى بگذارى! دنيايت را به بهاى ويرانى آخرتت آبادان مى كنى و با گسستن از دين و قطع رشته هاى ديانتت تنها به خويشاوندان خويش مى رسى! راستى را كه اگر اين گزارش رسيده، درست باشد، شتر قبيله تو و ميخ كفشت در نزد من باارزشتر از خود تواند، و كسى كه ويژگيهايى چون تو داشته باشد، شايسته آن نيست كه روزنه هاى نفوذ دشمن با وجود او سد شود، قانونى به اجرا درآورد، بهايى والا بيابد، در امانتى شريك شود، يا از ارتكاب هر خيانتى مصون انگاشته گردد. پس به محض دريافت اين نامه به سوى من بشتاب. به خواست خدا
نامه 072-به عبدالله بن عباس