شريف رضى گفت: و معنى اين گفتار، آنست، كه بر كشته شدن فرزند، شكيباست، و بر دورى مال، نه!
و فرمود: دوستى پدران، موجب نزديكى فرزندانست. و خويشاوندى، به دوستى، بيشتر نيازمندست، تا دوستى به خويشى.
و فرمود: از گمان مومنان در حق خويش بپرهيزيد! كه خداى تعالى، حق را بر زبانهاى آنان نهاده است.
و فرمود: ايمان بنده اى درست نباشد، تا بدانچه در دست خداست، مطمئنتر باشد از آنچه در دست اوست.
چون امام عليه السلام به بصره رسيد، انس بن مالك را به سوى طلحه و زبير فرستاد، تا آنان را به سخنى كه از پيامبر شنيده بود، ياد آرد. انس، از پيام رساندن، سرپيچيد، و چون بازگشت، گفت: فراموش كردم. پس، امام عليه السلام فرمود: اگر به دروغگويى، خدا، به رخسارت، سپيدى درخشانى پديد آرد، كه عمامه، آن را نپوشاند!
شريف رضى گفت: يعنى: پيسى. و انس، بدين درد، دچار آمد. و بر چهره اش آشكار شد. چنان كه كسى او را جز با روى بند، نمى ديد.
و فرمود: دلها را به كردار نيك، روى آوردن و روى گرداندنى ست. پس، چون روى آورد، به مستحبات واداريد! و چون روى گرداند، به واجبات بسنده كنيد!
و فرمود: »و در قرآنست، خبرهاى روزگاران پيش از شما، و پس از شما، و دستور آنچه كه بايد در ميان شما باشد.«
و فرمود: سنگ را از هر جا كه آمده است، بدان جاى بازگردانيد! كه بدى را جز بدى، باز ندارد.
و فرمود: دواتت را ليقه بگذار! و نوك قلمت را دراز بگير! و فاصله ى سطرها را گشاده دار! و حرفها را به هم نزديك كن! كه اين (ها) زيبايى خط را سزاوارترست.
و فرمود: من سرور و پيشواى مومنانم و مال، سرور و پيشواى بدكاران.
شريف رضى گفت: معنى اين گفته آنست كه: مومنان، مرا پيروى مى كنند، و بدكاران مال را چنان كه زنبوران عسل از پيشواى خويش پيروى كنند، كه سرور آنهاست.
كسى از يهوديان، امام عليه السلام را گفت: پيامبرتان را به خاك نسپرده بوديد، كه به جانشينى اش اختلاف ورزيديد. و امام عليه السلام او را فرمود: ما، به جانشينى اش اختلاف ورزيديم، نه در او. اما، شما، هنوز پاهايتان از آب دريا خشك نشده بود، كه پيامبرتان را گفتيد: »ما را خدايى قرار ده! چنان كه آنان را خداييست. و سپس گفت: همانا كه شما، گروهى نادانيد.«
و (امام عليه السلام) را گفتند: به چه چيزى بر حريفان خويش پيروز شدى؟ و او فرمود: با مردى روبه رو نشدم، مگر آن كه مرا به كشتن خويش، يارى داد.
شريف رضى گفت: اشاره بدان دارد، كه هيبت او، در دلها، جاى مى گرفت.