و فرمود: آن كه با حق درآويزد، به زمين خورد.
و فرمود: دل، دفتر ديده است.
و فرمود: پرهيزگارى، سرآمد خويهاست.
و فرمود: تيزى زبانت را بر آن كه تو را نيروى گفتار داده است منه! و رسايى سخنت را بر آن كه سخنت را استوار داشته است، مگذار!
و فرمود: از ادب نفس تو، اين بس! كه هر آنچه بر خويش ناخوش دارى، از ديگرى باز دارى.
و فرمود: آن كه چو جوانمردان شكيبد، شكيباست. ورنه، چون نادانان، از ياد برد.
در خبر ديگريست، كه امام عليه السلام در تعزيت به اشعث بن قيس فرموده است: چون بزرگان شكيبا باش! ورنه، چون چهارپايان از ياد برى.
در وصف دنيا فرمود: مى فريبد و زيان مى رساند و مى گذرد، (و) خداى تعالى، نه خرسند شد كه آن را پاداش دوستان خويش نهد، و نه كيفر دشمنان خود، و دنياييان، همچون كاروانيانى اند، كه چون فرود آيند، ساربان فرياد برآرد كه: كوچ كنيد!
به فرزندش حسن-بر آن دو، سلام-فرمود: چيزى از دنيا را پس از خويش، باز مگذار! كه گر باز نهى، براى يكى از اين دو مرد بود. يا، مرديست كه در دنيا، به كار آخرت پردازد، و در مالى كه تو بدان، بدبخت شده اى، به نيكبختى رسد، يا مرديست، كه به نافرمانى خدا كار كند، و بدانچه گرد آورده ى تست، بدبخت گردد. و تو، او را در نافرمانى به خدا يارى داده اى. و سزاوار نيست، كه هيچيك از اين دو را بر نفس خويش برگزينى.
شريف رضى گويد: اين سخن، به گونه اى ديگر نيز روايت شده است:
اما بعد از ستايش خدا و درود بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آنچه از مال دنيا، كه اينك، در دست توست، پيش از تو، از آن ديگران بوده است. و پس از تو، به ديگران رسد. و همانا كه تو، براى يكى از اين دو كس گرد آورده اى: مردى كه بدانچه گرد آورده اى، در فرمانبرى از خدا كار كند، و بدانچه تو بر آن، بدبخت شده اى، سعادتمند گردد. يا، مردى كه بدان، خدا را نافرمانى كند، و بدانچه براى او گرد آورده اى، بدبخت شوى. و هيچيك از اين دو كس، سزاوار آن نيستند، كه تو او را بر خويش بگزينى، يا بار گناه او را به دوش خويش كشى. پس، براى آن كه درگذشته است، از خدا بخشايش خواه! و براى آن كه بازمانده است، از خدا، روزى خواه!
به گوينده اى كه در پيشگاه او »استغفر الله« گفت، فرمود:
مادرت به سوگت نشيناد! دانى آمرزش خواهى چيست؟ آمرزش خواهى، پايگاه بلند پايگانست. و ناميست به شش معنى: نخست: پشيمانى بر گذشته. دو ديگر عزم بر اين كه ديگر بدان باز نگردى. سه ديگر آن كه: حقهاى آفريدگان، بدانان پردازى، تا آنگاه كه به ملاقات خدا روى، چنان پاك، كه گناهى بر تو نباشد. چهارم آن كه: هر واجب كه بر تو بوده است و تباه ساخته اى، بر پاى دارى. و حق آن بپردازى. پنجم آن كه هر گوشت حرام كه بر تنت روييده است، به غمها آب كنى، چنان كه پوست، به استخوان چسبد و ميان آن دو، گوشتى تازه برآيد. و ششم آن كه تن را رنج فرمانبرى بچشانى، آنچنان كه شيرينى نافرمانى چشانده اى. و آنگاه، بگوى: »استغفر الله«.
و فرمود: بردبارى، دودمانست.