از سخنان آن حضرت عليه السلام است براى اصحاب خود (اهل كوفه كه به آنان خبر مى دهد بليه اى را كه بعد از آن بزرگوار به آن مبتلى مى شوند و دستور مى فرمايد كه در آن هنگام چگونه رفتار نمايند): آگاه باشيد كه بزودى بعد از من مردى گشاده گلو و شكم برآمده (معاويه ابن سفيان) بر شما غالب مى شود، مى خورد آنچه بيابد و مى خواهد آنچه نيابد (هر چه مى خورد سير نمى گشت تا اينكه مى گفت سفره را برچينيد خسته شدم و سير نگرديدم. گفته اند پرخورى او بر اثر نفرين حضرت رسول بود آنگاه كه كس بطلب او فرستاده ديد به خوردن مشغول است، بازگشت و گفت طعام مى خورد، ديگر باره فرستاد باز بخوردن مشغول بود، پس آن حضرت فرمود: اللهم لاتشبع بطنه يعنى بارخدايا شكم او را سير مگردان) پس (درصورت قدرت و توانائى) او را بكشيد و اگر چه هرگز او را نخواهيد كشت (توانايى كشتن او را نداريد) آگاه باشيد بزودى آنمرد شما را بناسزا گفتن و بيزارى جستن از من امر مى كند، پس اگر شما را به ناسزا گفتن مجبور نمود مرا دشنام دهيد، زيرا ناسزا گفتن براى من سبب علو مقام مى شود و براى شما باعث بر نجات و رهائى (از شر او) است، و اما در بيزارى جستن، پس از من بيزارى نجوئيد (در باطن دوستدارم باشيد) زيرا من به فطرت اسلام تولد يافته ام (هيچگاه در راه كفر و شرك قدم ننهاده از اول اسلام اختيار نموده ام نه مانند سائرين كه كافر و بت پرست بوده مسلمان گرديده اند) و در ايمان و هجرت (بيرون رفتن از وطن براى نصرت و يارى رسول خدا) سبقت و پيشى گرفتم (اول مردى كه به پيغمبر ايمان آورد و براى پيشرفت دين اسلام او را يارى كرد من بودم، پس بيزارى از من بيزارى از خدا است و بيزارى از خدا موجب عذاب ابدى است).
و از سخنان آن حضرت عليه السلام است كه به خوارج نهروان فرموده (چون در جنگ صفين پس از قرارداد تحكيم و نوشتن عهدنامه، خوارج از آن بزرگوار كناره گيرى نموده از هر طرف فرياد كردند: لاحكم الا لله يعنى نيست حكمى مگر از جانب خدا، و گفتند الحكم لله يا على لا لك يعنى يا على حكم و فرمان دادن مخصوص خداست نه براى تو، و حكم خدا درباره معاويه و اصحابش آنست كه بفرمان ما داخل گردند و ما خطاء كرديم كه به تحكيم رضا داديم، پس چون بخطاى خود پى برديم به خدا توبه و بازگشت نموديم، تو نيز مانند ما از خطاى خود توبه و بازگشت نما، و بعضى گفتند چون به تحكيم رضا دادى كافر شدى اكنون بكفر خود گواهى ده پس از آن توبه كن تا تو را اطاعت كنيم، حضرت فرمود): بادى كه سنگ ريزه را به جنبش مى آورد بر شما بوزد (عذاب الهى شما را دريابد) و باقى نماند از شما كسيكه نخل خرما را هرس كند (يا كسيكه سخن گويد، يا كسيكه برجهد، خلاصه نسل شما قطع گردد) آيا بعد از ايمان آوردن من به خدا و جهاد به همراهى رسول اكرم، صلى الله عليه و آله (در جنگها) كفر و خطاء را بر خود گواهى دهم؟ پس در اين هنگام (با قرار بر خطاى خويش) گمراه شده از راه راست قدم بيرون نهاده ام! پس، از بدترين راهيكه قدم در آن نهاده ايد برگرديد (از اين راه باطل برگشته ديگر باره اين سخنان زشت را نگوئيد) و بجاى پاى خود بازگشت نمائيد (از راهى كه رفته ايد بجاى خويش برگشته از حق پيروى كنيد). آگاه باشيد بزودى بعد از من بذلت و خوارى بسيار برخورده بشمشير برنده مبتلى گرديد، و مال شما را ستمكاران گرفته اختصاص بخود دهند و اين كار را در ميان شما سنت و عادت خويش قرار دهند (از قتل و غارتى كه بعد از آن بزرگوار از طرف ستمكاران مانند مهلب ابن ابى صفره و ديگران در ميان آنان واقع شده خبر مى دهد. سيدرضى فرمايد:) فرمايش آن حضرت: و لابقى منكم ابر بر سه وجه نقل مى شود: اول چنانكه بيان نموديم ابر براء مهلمه و اين ماخوذ از قول عربست كه كسيكه نخل خرما را هرس مى كند مى گويند رجل ابر، و (دوم) اثر بثاء سه نقطه روايت مى شود كه مراد از آن كسى است كه حديثى روايت مى كند يا سخنى حكايت مى نمايد، و اين قول نزد من صحيحترين وجوه است (زيرا) گويا حضرت فرموده است: گوينده اى از شما باقى نماند، و (سوم) ابز بزاء نقطه دار روايت مى شود و آن بمعنى واثب يعنى بر جهنده است، و نيز ابز بمعنى هالك يعنى تباه گشته استعمال مى شود.