به قثم پسر عباس كه عامل او در مكه بود اما بعد، جاسوس من در مغرب به من نوشته است كه دسته اى از شاميان را براى روزهاى حج روانه داشته اند، مردمى كوردل كه گوشهاشان در شنيدن سخن حق ناشنواست و ديده هاشان در ديدن آن نابينا. كسانى كه حق را از راه باطل مى جويند، و با فرمانبردارى آفريده، راه نافرمانى آفريننده را مى پويند. به نام دين سود دنيارا مى برند و اين جهان را به بهاى پاداش جهان نيكان و پارسايان مى خرند، و هرگز جز نيكوكار كسى به نيكى نرسد، و جز بدكردار كيفر بدكردارى نبيند. پس در كار خود هشيارانه و سرسختانه پايدارباش و خيرخواهى خردمند و پيروفرمان حكومت، و فرمانبردار امام امت، مبادا كارى كنى كه به عذرخواهى ناچار شوى. نه بهنگام نعمت سخت شادمان باش و نه در دشوارى سست راى و ترسان، والسلام.
به محمد پسر ابوبكر، چون شنيد وى از عزل خود و جانشينى اشتر در مصر دلتنگ شده است اشتر به هنگام رفتن به مصر پيش از رسيدن بدانجا شهيد شد. اما بعد، خبر يافتم كه از فرستادن اشتر براى تصدى كارى كه در عهده دارى دلتنگ شده اى. آنچه كردم نه براى آن است كه تو را كند كار شمردم، يا انتظار كوشش بيشترى بردم، و اگر آنچه را در فرمان توست از دستت گرفتم بر جايى حكومتت دادم كه سر و سامان دادن آن بر تو آسانتر است، و حكمرانى ات بر آن تو را خوشتر. مردى كه حكومت مصر را بدو دادم مصلحت جوى ما بود، و بر دشمنان سخت دل و ستيزه رو، خدايش بيامرزاد! روزگارش را به سر آورد، و با مرگ خود ديدار كرد، و ما از او خشنوديم. خدا خشنودى خود را نصيب او كناد، و پاداشش را دوچندان گرداناد. پس به سوى دشمن برون شو، و با بينايى به راه بيفت و با آن كه با تو در جنگ است آماده پيكار شو و مردم را به راه پروردگارت بخوان، و از خدا فراوان يارى خواه تا در آنچه ناآرامت مى دارد تو را كفايت كند، و در آنچه بر تو رسد يارى ات دهد، ان شاءالله.
به عبدالله پسر عباس پس از كشته شدن محمد پسر ابوبكر اما بعد، مصر را گشودند و محمد پسر ابو بكر، كه خدايش بيامرزاد، شهيد گرديد پاداش مصيبت او را از خدا مى خواهم. فرزندى خيرخواه و كارگذارى كوشا و تيغى برنده وركنى بازدارنده بود. من مردم را برانگيختم تا در پى او روند، و آنان را فرمودم تا به فرياد وى رسند پيش از آنكه شاميان كار او را پايان دهند و آنان را نهان و آشكار، فراوان نه يك بار، خواندم. بعضى با ناخوشايندى آمدند، و بعضى به دروغ بهانه آوردند، و بعضى خوار بر جاى نشستند. از خدا مى خواهم به زودى مرا از دستشان برهاند. به خدا اگر آرزوى شهادتم به هنگام رويايى با دشمن نبود، و دل نهادنم بر مرگ خويش نمى نمود، دوست داشتم يك روز با اينان به سر نبرم و هرگز ديدارشان نكنم.