پس با خاطرى آسوده، آن مال ربوده را به حجاز روانه داشتى و خود را درگرفتن آن بزهكار نپنداشتى. واى بر تو گويى با خود چنين نهادى ك ه مرده ريگى از پدر و مادر خويش نزدكسانت فرستادى. پناه بر خدا آيا به رستاخيز ايمان ندارى، و از حساب و پرسش بيم نمى آرى؟ اى كه نزد ما در شمار خردمندان بودى! چگونه نوشيدن و خوردن را بر خود گوارا نمودى حالى كه مى دانى حرام مى خورى و حرام مى آشامى و كنيزكان مى خرى و زنان مى گيرى و با آنان مى آرامى از مال يتيمان و مستمندان و مومنان و مجاهدانى كه خدا اين مالها را به آنان واگذاشته، و اين شهرها را به دست ايشان مصون داشته؟ پس از خدا بيم دار و مالهاى اين مردم را باز سپار، و اگر نكنى و خدا مرا يارى دهد تا بر تو دست يابم كيفريت دهم كه نزد خدا عذرخواه من گردد، و به شمشيريت بزنم كه كس را بدان نزدم جز كه به آتش درآمد. به خدا اگر حسن و حسين چنان كردند كه تو كردى از من روى خوش نديدندى، و به آرزويى نرسيدندى، تا آنكه حق را از آنان بستانم و باطلى راكه به ستمشان پديدشده نابود گردانم، و سوگند مى خورم به پروردگار جهانيان كه آنچه تو بردى از مال مسلمانان، اگر مرا روا بود، شادم نمى نمود كه به دستش آرم و براى پس از خود به ميراث بگذارم. پس لختى بپاى كه گويى به پايان كار رسيدى وزير خاك پنهان گرديدى، و كردار تو را به تو نمودند. آنجا كه ست مكار با دريغ فرياد برآرد و تباه كننده عمر آرزوى بازگشتن دارد. راه و جاى گريختن نيست راه.
به عمر پسر ابوسلمه مخزومى كه از جانب امام والى بحرين بود. او را برداشت و نعمان پسر عجلان زرقى را به جاى او گماشت اما بعد، من نعمان پسر عجلان زرقى را به ولايت بحرين گماشتم و تو را از آن كار برداشتم نه نكوهشى بر توست و نه سرزنشى، حكومت را نيك انجام دادى و امانت را گزاردى. پس بيا كه نه گمان بدى بر توست و نه ملامتى به تو داريم. نه تهمتى به تو زده اند، و نه گناهكارت مى شماريم. من مى خواهم به سروقت ستمكاران شام بروم، و دوست داشتم تو با من باشى چه تو از كسانى هستى كه از آنان در جهاد با دشمن يارى خواهند و بديشان ستون دين را برپا دارند، ان شاءالله.