به مصقله پسر هبيره شيبانى كه از جانب امام عامل اردشير خره بود از تو به من خبرى رسيده است، اگر چنان كرده باشى خداى خود را به خشم آورده باشى و امام خويش را نافرمانى كرده. تو غنيمت مسلمانان را كه نيزه ها و اسبهاشان گرد آورده، و ريخته شدن خونهاشان فراهم آورده، به عربهايى كه خويشاوندان تواند، و تو را گزيده اند، پخش مى كنى! به خدايى كه دانه را كفيده و جاندار را آفريده اگر اين سخن راست باشد، نزد من رتبت خود را فرود آورده باشى و ميزان خويش را سبك كرده. پس حق پروردگارت را خوار مكن و دنياى خود را به نابودى دينت آباد مگردان كه از جمله زيانكاران باشى. بدان! مسلمانانى كه نزد تو و ما به سر مى برند حقشان از اين غنيمت يكسان است. براى گرفتن آن نزد من مى آيند. حق خود را مى گيرند و باز مى گردند.
به زياد بن ابيه. به امام خبر رسيد معاويه بدو نامه اى نوشته و مى خواهد او را بفريبد و برادر خود بخواند دانستم معاويه نامه اى به تو نوشته مى خواهد خردت را بلغزاند، و عزمت راسست گرداند. از او بترس كه شيطان است. نزد آدمى مى آيد و از پيش رو و پشت سر، و راست و چپ او درآيد، تا به هنگام غفلت وى، بر او بتازد و خردش را تاراج سازد. در روزگار عمر، ابوسفيان از آنچه در خاطر داشت سخنى گفت كه خطاى زبان بود و وسوسه شيطان. نه نسبى بدان درست شود و نه ميراثى را سزاوار بود. آن كه بدان نسب آويخته، چون كسى است كه به جمع مى خواران هجوم آرد تا با آنان باده گسارد، او را از خود ندانند و از جمع خويش برانند، يا چون آوندى به دنبال پالان بسته كه پيوسته جنبد و از اين سو بدان سو جهد. (چون زياد اين نامه را خواند گفت: سوگند به پروردگار كعبه كه بدان گواهى داد، و پيوسته اين داستان در خاطر او بود تا معاويه وى را برادر خود خواند.) واغل كسى است كه بر مى خواران درآيد تا با آنان بنوشد و چون از جمع آنان نيست پيوسته رانده شود و مانعش گردند و راه النوط المذبذب راه پياله يا كاسه و مانند آن است كه به دنبال پالان بندند چون سوار بجنبد يا تند ر ود آن آوند از اين سو و آن سو شود.)
به عثمان پسر حنيف انصارى كه عامل او در بصره بود به امام خبر رسيد كه او را به مهمانى مردى از بصره خوانده اند و او بدانجا رفته اما بعد، پسر حنيف به من خبر رسيده است كه مردى از جوانان بصره تو را برخوانى خوانده است و تو بدانجا شتافته اى. خوردنيهاى نيكو برايت آورده اند و پى در پى كاسه هاپيشت نهاده. گمان نمى كردم تو مهمانى مردمى را بپذيرى كه نيازمندشان به جفا رانده است و بى نيازشان خوانده. بنگر كجايى و از آن سفره چه مى خايى. آنچه حلال از حرام ندانى بيرون انداز، و از آنچه دانى از حلال به دست آمده در كار خود ساز.