(و فرمود:) روزى دو گونه است: روزيى كه آن را جويى، و روزيى كه تو را جويد و اگر پى آن نروى راه به سوى تو پويد. پس اندوه سال خود را بر اندوه روز خويش منه كه روزى هر روز تو را بس است. پس اگر آن سال در شمار عمر تو آيد، خداى بزرگ در فرداى هر روز آنچه قسمت تو فرموده عطا فرمايد و اگر آن سال در شمار عمر تو نيست، پس غم تو بر آنچه از آن تو نيست چيست؟ و در آنچه روزى توست هيچ خواهنده بر تو پيشى نگيرد، و هيچ غالبى بر تو چيره نشود، و آنچه برايت مقدر شده تاخير نپذيرد. (اين گفتار پيش از اين در آنجا كه سخن از اين باب بود گذشت ليكن در اينجا روشن تر و گسترده تر است، بدين رو بر قاعده اى كه در آغاز كتاب نهاديم آن را از نو آورديم.)
(و فرمود:) بسا كس كه بامدادى را ديد و به شامگاهش نرسيد، و بسا كس كه در آغاز شب بر او رشك بردند و در پايان آن نوحه كنانش گريستند و دريغ خوردند.
(و فرمود:) سخن در بند توست تا بر زبانش نرانى و چون گفتى اش تو در بند آنى، پس زبانت را چنان نگهدار كه درمت را و دينار. چه بسا سخنى كه نعمتى را ربود و نقمتى را جلب نمود.
(و فرمود:) مگو آنچه نمى دانى، بلكه مگو هر چه مى دانى چه خدا بر اندامهاى تو چيزهايى واجب كرد و روز رستاخيز بدان اندامها بر تو حجت خواهد آورد.
(و فرمود:) بترس كه خدايت در معصيت خود بيند و در طاعت خويش نيابد و از زيانكاران باشى. پس اگر نيرومند شدى نيرويت را در طاعت خدا بگمار! و اگر ناتوان گشتى، ناتوانى ات را در نافرمانى او به كار دار.
(و فرمود:) نادانى بود به دنيا آرميدن و ناپايدارى آن را ديدن و كوتاهى در كار نيك با يقين به پاداش آن زيان است، و اطمينان به هر كس پيش از آزمودن او، كار مردم ناتوان.
(و فرمود:) در خوارى دنيا نزد خدا بس كه جز در دنيا نافرمانى او نكنند و جز با وانهادن دنيا به پاداشى كه نزد خداست نرسند.
(و فرمود:) آن كه كرده وى به جايى اش نرساند، نسب او را پيش نراند. (و در روايت ديگرى است:) آن كه گوهر خويشش از دست شود، بزرگى تبار وى را سود ندهد.
(و فرمود:) آن كه چيزى را جويد، بدان يا به برخى از آن رسد.
(و فرمود:) خيرى را كه آتش دوزخ در پى بود خير نتوان به حساب آورد، و شرى را كه پس آن بهشت بود، شر نتوان وصف كرد. هر نعمتى جز بهشت خوارست، و هر بلايى جز آتش دوزخ عافيت به شمار.