هنگام قصد رفتن به شام خدايا به تو پناه مى برم از سختى سفر، و رنج و اندوه حضر، و منظر زشت مال، و بد حالى فرزند و عيال، خدا يا تو در سفر يار و همراهى، و براى بازماندگان نگاهبان و پناهى، جز تو چنين كه تواند الهى! چه، آن كس را كه در خانه گمارند به كار همراهى سفر نيايد، و آن كه همراه است نگاهبانى خانه را نشايد.
و از سخنان اوست درباره كوفه اى كوفه مى بينم چون چرم عكاظى گسترده شوى، درهاى سختى به رويت گشاده، بار سنگين بلا بر سرت فتاده، و مى دانم كه هيچ ستمكار دست بدى بر تو نيازد، جز اين كه خدا بلايى به جانش اندازد، يا قاتلى را بر او چيره سازد.
هنگام عزيمت به شام سپاس خداى را چند كه شب در آيد و تاريكى افزايد، و سپاس خداى را هر گاه كه ستاره اى بدرخشد، و ناپديد گردد و به ديده نيايد، و سپاس خداى را كه انعامش پيداست بر اين و آن، و فزونى نعمتش را پاداش دادن نتوان. و بعد من پيشتازان سپاه خود را فرستادم و به آنان دستور دادم كه از كرانه اين رود به يك سو نشوند، تا فرمان من بدانها رسد. چنان ديدم كه از اين آب بگذرم، و نزد گروهى از مردم شما روم كه در كرانه دجله جاى دارند، و آنان را برانگيزانم و براى جنگ با دشمنان موجب تقويت نيروى شما گردانم. (مى گويم، مقصود امام از ملطاط جانبى است كه به سپاهيان فرموده است از آنجا بروند، و آن كرانه فرات است، و كرانه دريا را نيز ملطاط گويند. و اصل آن به معنى زمين همواراست. و از كلمه نطفه، مقصودش آب فرات است و آن از تعبيرهاى غريب و عجيب است.)
سپاس خداى راست كه كارهاى پوشيده را داند، و نشانه هاى روشن، او را شناساند، و ديده بينا ديدنش نتواند. نه چشم آن كس كه او را نبيند منكر او گرديد، و نه دل آن كس كه او را شناخت، به ديده تواندش ديد. در برترى از همه پيش است و هيچ چيز برتر از او نيست، و در نزديك بودن چنان است، كه چيزى نزديكتر از او نيست، پس نه برتر بودن او، وى را از آفريده اش دور داشته، و نه نزديك بودنش آفريده ها را با او در يك رتبت بداشته. خردها را بر چگونگى صفات خود آگاه نساخته، و در شناخت خويش تا آن جا كه بايد برديده آنها پرده نينداخته. اوست كه نشانه هاى هستى بر او گواه پيداست، و زبان دل منكر بدين حقيقت گوياست، و از آن چه مشبهان و منكران درباره او گويند مبراست.