اى فرزندان عبدالمطلب نمى خواهم شما را بيابم كه در خونهاى مسلمانان فرورويد به بهانه اينكه بگوئيد: اميرالمومنين كشته شد، اين را بدانيد كه براى خونخواهى من تنها كشنده مرا بكشيد. بنگريد هر گاه بر اثر اين ضربت او كه بر سرم وارد آورد زندگى را بدرود گفتم شما نيز با يك ضربت كارش را بسازيد، و مبادا كه او را مثله نمائيد (دست و پا و گوش و بينى و لب او را ببريد) زيرا كه من از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- شنيدم كه مى فرمودند: از شكنجه دادن و دست و پا و بينى بريدن، حتى درباره سگ هار، بپرهيزيد.
به معاويه بدان كه ستمگرى و دروغگوئى آدم را در دين و دنيايش رسوا و تباه مى سازند، و نقص و بى قدرى و زشتيهاى او را در نزد عيبجويان بيرون مى اندازند، و تو خود خوب مى دانى آنچه كه از دست رفتنش مقدر شده است دست بدان نخواهى يافت، و پيش از اين نيز فتنه انگيزان ديگرى به هواى كارى نادرست برخاستند، و قصدشان اين بود كه تقدير الهى را دگرگون سازند ولى خدا دروغشان را درآورد، و روى همه آنها را سياه كرد، بنابراين بترس از روزى كه در آن خوشنود است آنكه سرانجام كار خويشتن را پسنديده يافته و آنكه اختيارش را به شيطان داده و با او به ستيزگى نپرداخته پشيمان است. و تو (در جنگ صفين) ما را به داورى قرآن فراخواندى در حالى كه اهل قرآن نبودى، و ما هم دعوت تو را نپذيرفتيم، بلكه قرآن را به داورى گرفتيم، والسلام.
باز هم به معاوي اما بعد، به راستى كه جهان سرگرم ساختن و بازداشتن است از غير خودش و دارنده اش به چيزى از جهان بهره نمى برد و نمى رسد جز اينكه بر حرص و شيفتگيش بر آن چيز افزوده مى گردد، چنين دنياپرستى به آنچه كه در دنيا به آن نرسيده است هرگز بى نياز از آنچه كه به آن رسيده است نخواهد شد، در حالى كه پس از گرد آوردنش جدائى، و پس از استوار نمودنش شكست و بر هم ريختنى است، و اگر تو از گذشته ات درس عبرت بگيرى، در باقيمانده خود را نگهداشته بهره مند خواهى شد، والسلام.
به سران سپاهيانش و پاسداران مرزها (اين نامه از بنده خدا على بن ابى طالب امير مومنان است به پاسداران مرزها:) اما بعد، بدانيد شايسته است كسى كه فرمانش بر مردم جارى است به اينكه فضلى و مقامى كه به او رسيده، و نعمتى را كه به آن سرفراز گرديده است حالش را نسبت به رعيت دگرگون نسازد، و به دليل اين موهبت خدائى، بر بندگان خدا مهر ورزد، و برادران خود را به لطف خويش نوازد. آگاه باشيد حقى كه يكايكتان بر من داريد اين است كه هيچگاه رازى را جز درباره جنگ از شما پوشيده ندارم، و هيچ كارى را بى شور و مشورت و نظرتان انجام ندهم مگر در موارد حكم شرعى و در رساندن حقى را كه به جا است براى شما كوتاهى نكنم، و تا آن را بجاى نياورده ام، لحظه نياسايم، و اينكه در دادن حقوق شما را با يكديگر برابر گيرم، پس هرگاه رفتار با شما چنين شد بر خدا است كه نعمت را بر شما تمام سازد، و حق من بر شما پيروى و فرمانبردارى است، و اينكه از فرمان من رخ برنتابيد، و در كارى كه صلاح بدانم كندى ننمائيد، و در راه حق به رنجها و سختيها تن درداده و به درياهاى مهالك شناور شويد، پس اگر شما اينها را درباره من بجا نياوريد كسى در نزد من از كجروتان رانده ت ر و خوارتر نيست، پس او را به كيفر بزرگ خواهم رساند و نزد من رهائى و رخصتى برايش نمى باشد، و شما چنين عهد و پيمان و امرى را از فرماندهانتان بگيريد، و هر چه را كه موجب مى شود تا خدا، كار شما را سامان بخشد، در حق فرماندهان خويش بجاى آوريد، والسلام.