در شگفتى آفرينش طاوس پروردگار مهربان، موجودات عجيب و شگفت انگيز را آفريد برخى جاندار (همچون انسان و حيوانات) و بعضى بى جان (مانند جمادات) و بعضى ساكن و آرام (مانند كوهها) و گروهى داراى حركات (مانند ستارگان) و از دليلهاى آشكارى كه بر لطف صنعت و عظمت قدرتش گواهى مى دهند، شواهدى اقامه فرمود، به طورى كه خرد خردمندان و هوش هوشمندان، از دركش عاجز و جز تسليم و سرسپارى و فرمانبردارى، گزير و چاره اى ندارد براى بشر ارائه فرموده، و دلايل يگانگيش را چون آهنگى شيوا پيوسته در گوشهاى ما طنين مى افكنند و برپا داشت چيزى را كه آفريد از صورتهاى گوناگون مرغانى كه آنها را در شكافهاى زمين و دره هاى گشاده و بر سر كوهها جاى داد، مرغانى كه با بال و پرهاى رنگارنگ، طوق اطاعت و فرمانبردارى به گردن افكنده و در فضاى باز و وسيع، سينه هوا را مى شكافند و به آسمان پر مى كشند، خداوند آنها را پس از نيستى به اين شكلهاى شكيل و شگفت و هويدا تشريف هستى بخشود، و استخوانها و مفاصل پوشيده شده آنها را در هم پيوست، بعضى از آنها را به علت سنگينى جثه و بدن از اينكه در هواى بلند پرواز كنند مانع شده، و مقرر فرمود كه آنها نزديك به زمين بپرند و جست و خيز نمايند. هر رده اى را با دقت و ظرافت تحسين آميزى رنگى نيكو و دلفريب بخشيد، ولى طوق گردن هر يك را ماهرانه با قلمى ديگر كشيد.
يكى از شگفت ترين مرغان همين طاوس است كه اندامش را در قابى موزون نهاد، و رنگهاى زيبا و فريبائى به پر و بال و دمش داد، هنگامى كه مهر ماده اش در دلش مى جنبد و مى خواهد به سوى او بخرامد دمش را از هم مى گشايد، و آن را بسان بادبان كشتى كه ناخدا بالا مى كشد بر فراز سر خويش مى آرايد، هنگام حركت پرهاى نرمش، با آن همه رنگهاى گوناگون و زيبا، به ناز بر تماشاگران فخر مى فروشد و به هر سو مى خرامد، و خروسوار با جفت خود، جفتگيرى مى كند و براى بارور كردن ماده خويش، مانند نرهاى پرشهوت، به سوى او مى رود. اكنون تو مى توانى به چشم، اين حقيقت را در هم آغوشى آنها ببينى، زيرا، بر آن نيستم تا همچون كسى كه دعوى و گفتارش متكى به اسناد و مدارك و دلايل نيست، گواه پوچ آورم و سخنانم را به تو تحميل كنم. و اينكه برخى از كوته بينان گمان مى برند كه طاوس نر سرشكى از ديدگانش فرومى ريزد و اين سرشك در گوشه پلكهايش قرار مى گيرد آنگاه طاوس ماده آن را در مى يابد و بدين سان عمل آميزش انجام مى پذيرد هرآينه شگفت انگيزتر از اينكه مى گويند زاغ با گذاشتن نوكش در نوك جفتش آن را باردار مى سازد نيست، چه اين سخن ناجور و از حقيقت به دور است (چون زا غ در برابر انظار جماع نمى كند، و اين جمله معروف است كه گويد هذا اخفى من سفاد الغراب اين امر از جماع زاغ پنهانتر است، و عقيده عوام درباره جماع زاغ اين است كه ماده آن آبى از منقار نر گرفته و آن را در سنگدان خود جاى داده، و به وسيله آن تخم مى گذارد، لذا امام عليه السلام اينجا خواسته ثابت كنند كه جماع طاوس مانند جماع خروس است، نه مانند مطاعمه زاغ كه به خلاف در افواه عوام مشهور است و باز در وصف طاوس فرمايد) سپيدى و صافى پرهايشان، مانند مفتولهاى سيمگون است و حلقه هاى رنگين روى بالهايشان، بسان گردن بندهاى طلائى و يا پاره هاى زبرجد مى درخشد. اگر بخواهيم بال او را به رستنيهاى روى زمين مانند كنيم، مثل دسته گلهاى باطراوت و شاداب بهارى است، و اگر به پوشيدنيها مانند سازيم، همچون خرقه هاى پرنقش و نگار، و يا همچون رداهاى خوشرنگ و زيباى يمانى است، و اگر كسى آن را براى قياس در رده زيب و زيورهاى گرانبها بگذارد، مى بيند كه بسان نگينهاى رنگارنگ روى نيم دايره سيمگون منظره دلربائى دارد. با خودپسندى و ناز و ادا راه مى رود، و با دقت و تامل به بالها و دمش مى نگرد، از قشنگى پيراهن و مقبولى و زيبائى نگار و نقش جامه اش قاه قاه مى خندد و در عين خنده ناگاه به پايش نظرى افكنده فريادى كشيده، و به آواز بلند زار مى گريد، تو گوئى نزديك به آن است كه آشكارا فريادرس بخواهد و از اندوه فراوانى كه از زشتى پاهايش به او دست داده به راستى و درستى گواه مى دهد، چرا كه پاهايش مانند پاهاى خروس خلاسى (خاكى رنگ) باريك و زشت است و از كنار استخوان ساقش هم خارى پنهان برآمده است. كاكلى كه به كردار تاج بر تاركش قرار داد تماشائى است، و تماشائى تر از آن گردنش مى باشد كه به شكل صراحى است، از بالا كه به سر مى پيوندد باريك به نظر مى آيد، و از پايين كه روى شكمش استوار مى گردد پهن و برجسته و به رنگ نيل يمانى مى نمايد. آفتاب كه به سينه اش مى تابد چمنزار خرمى را به ياد مى آورد كه بر آن سوده هاى آئينه جلاداده اى را پاشيده باشند. در شكاف گوش طاوس، خط باريكى است به نازكى نوك قلم، و سپيدى گل بابونه كه در وسط آن همه، سبز مايل به سياهى مى درخشد، خلاصه كمتر رنگى است كه اين مرغ خوش خط و خال از او بهره مند نگرديده باشد، و از بس پيكرش براق و پربها و طراوت است مثل اين است كه رنگها را جلوه خاصى بخشيده باشد، پس اين طاوس شكوفه هاى گوناگونى را ماند كه بارانهاى بهارى و آفتابهاى تند تابستانى آنها را نپرورانده است بلكه دست قدرت پروردگار پيكرش را به گلهاى رنگارنگ طبيعى آراسته است، و گاهى از پر خود بيرون آمده جامه از تن كنده برهنه مى گردد، پس پى در پى پرش ريخته و باز از پى هم مى رويد، و مى ريزد پرهايش مانند ريختن برگها از شاخه ها، پس پشت سر هم مى رويد تا به صورت پيش از ريختن بازمى گردد به طورى كه رنگى از آن بر خلاف رنگهاى پيش نمى باشد، و رنگى در غير جاى خود واقع نمى گردد و هر گاه به دقت و تامل در موئى از موهاى پرهاى آن بنگرى به تو مى نماياند يك بار سرخ گلرنگ، و بار ديگر سبز زبرجدرنگ، و گاهى زرد طلائى رنگ، پس چگونه زيركيهاى ژرف و عميق چگونگى آفرينش اين حيوان را درمى يابد، يا چگونه انديشه خردها آن را درك مى نمايد، يا سخنان وصف كنندگان چگونگى آن را به نظم مى آورد، و حال آنكه كوچكترين اجزاء آن حيوان كه موئى بيش نيس وهمها را از درك كردن و زبانها را از وصفش عاجز و ناتوان گردانيده است؟! پس بزرگى و توانائى خداوندى را سزاست كه زبانهاى رسا را از توصيف چنين آفريده اى زيبا و فريبا كوتاه گردانيد، چنانكه ناگزير شدند تنها به ظاهرش كه پديده اى است ساخته و با رنگهاى چشمگير پرداخته پى ببرند. پاك و منزه است پروردگارى كه پاهاى مورچگان و پشه ها را كوچك و ظريف، و پاى پيلان و نظائر آنها را بزرگ و سخت و محكم آفريده است، و با خود قرار گذاشت هيچ چيزى را كه به آن جان داده است به جنبش و تلاش نپردازد، مگر آنكه دم واپسينش را معين و نيستى را پايان كارش سازد.
وصف بهشت اگر به ديده دل بنگرى آنچه براى تو از بهشت وصف مى شود و به بركاتش بينديشى، بى هيچ ترديد چشم از دنيا و مظاهر فريبنده اش فرومى پوشى و دل از هوسها و خواهشها و آرايشهاى آن مى شوئى، و در آهنگ و نواى به هم خوردن برگهاى درختانى كه در هم پيچيده و در كنار جويبارهاى بهشت ريشه هايشان در توده هاى مشگ پنهان گشته، و در خوشه هاى مرواريد تازه و ترى كه در شاخه هاى نازك و كلفت آويزان، و در آن ميوه هاى الوانى كه در پوست شكوفه هاى آن درختان نمايان، و بدون زحمت و رنج چيده مى شود، و طبق آرزوى چيننده در دسترس قرار گيرد، عسلهاى ناب و شربتهاى خوش آب را در برابر كاخهاى بهشتيان به گردش درمى آرند، و رايگان در پيش آنان مى گذارند، همان كسانى كه در دنيا از خدا و پيامبرش پيروى مى نمايند، و با درستى و پاكى و آبرومندى زندگى را بدرود گفته به سراى هميشگى فرود مى آيند، و از آن پس، عالم سفر و حضر و مرگ و برزخ و دوزخ و قيامت ديگر برايشان وجود ندارد، پس اى شنونده نيكوسرشت، چنانچه دلت را به آن چشم اندازهاى شگفت انگيز مشغول بدارى، جانت را در كف دست گرفته با اشتياق فراوان به سوى آنها ره مى سپارى، و البته از فرط شتاب براى وصول به آن مناظر ديدنى از همين مجلس من به همسايگى اهل گورستان خواهى شتافت، خداوند از روى فضل و مهربانيش ما و شما را در زمره كسانى قرار دهد كه از روى دل براى رفتن به منزلهاى نيكوكاران سعى و كوشش مى نمايند. سيدرضى فرمايد: معنى چند سخن شگفت آور اين خطبه اين است: فرمايش آن حضرت عليه السلام: يور بملاقحه، لفظ ار كنايه از نزديكى است، عرب مى گويد: ار الرجل المراه آنگاه كه مرد زن را هم بستر خود قرار دهد، و فرمايش آن حضرت عليه السلام: كانه قلع دارى عنجه نوتيه، قلع بادبان كشتى است، و داراى منسوب است به دارين و آن شهرى است كنار دريا كه از آنجا عطر آورده مى شود، و عنجه يعنى آن را برگرداند، گفته مى شود: عنجت الناقه كنصرت اعنجها عنجا آنگاه كه سر شتر را برگردانى، و نوتى به معنى كشتيبان است، و فرمايش آن حضرت عليه السلام: ضفتى جفونه از اين جمله دو طرف پلكهاى چشم طاوس را اراده فرموده است، و كلمه ضفتان به معنى هر دو جانب است، و فرمايش آن حضرت عليه السلام: و فلذ الزبرجد لفظ فلذ جمع فلذه است و آن به معنى قطعه و پاره مى باشد، و كبائس كباسه كه به معنى عذق (خوشه خرما) است، و عساليج به معنى شاخه ها و مفرد آن عسلوج مى باشد.