ترجمه نهج البلاغه

عزیزالله جوینی

نسخه متنی -صفحه : 398/ 241
نمايش فراداده

و بپرهيز از شگفت آمدن به نفس تو، و اعتماد كردن در آن چه شگفت آيد تو را از آن نفس، و دوست داشتن (تو) ستودن (مردمان تو را)، به درستى كه آن (شگفتى و دوست داشتن) از استوارترين فرصتهاى شيطان است در نفس او، تا نيست كند آنچه باشد از نيكوئى كردن نيكوئى كننده. و بپرهيز از منت نهادن بر رعيت تو به (سبب) نيكوئى (كردن) تو، يا زايد شمردن (تو) در آنچه باشد و بود از كردار تو، يا آن كه وعده دهى ايشان را پس درآورى وعده داده خود را به خلاف، به درستى كه منت باطل كند نيكوكارى را، و رنج زيادتى (جستن بر غير) ببرد نور حق (را)، و خلاف كردن واجب كند دشمن داشتن را نزديك خدا و مردمان، چنانكه گفت خداى تعالى: بزرگ دشمنى(يى) است نزديك خدا كه بگوئيد آنچه را كه نكنيد. بپرهيز از تعجيل كردن به كارها پيش از هنگام آن، يا سستى و كاهلى (كردن) در او نزديك دست دادن آن، يا ستيزه كردن در آن (كارها) چون ناشناخت (و نامعلوم) گردد (وجه تحصيل آن)، يا سست شد (ن) از آن چون روشن گردد، پس بنه هر كارى را به جايگاه او، و واقع آور هر عملى را به موقع آن. و بپرهيز از برگزيدن چيزى را (براى خود) آنك مردمان در او يكسان اند، و (بترس از) غفلت نمودن از آنچ ه كه خواهند تو را (اهتمام) به (شان) آن از آنچه كه ظاهر شد(ه است) مر چشمها (را چون مظالم و غير آن). به درستى كه آن (چيز) فراگرفته (شده) است از تو مر غير تو را، و در زمان اندك منكشف شو(د) از تو كارهاى پوشيده، و داد بستانند از تو براى مظلوم باز دار حميت ننگ داشتن، و غلبه تيزى (خشم) خود را، و حمله دست خود را، و تيزى زبان خود را، و نگهدار خود را از همه آن، به باز داشتن (از عقوبت و) غضب پيشى گيرنده، و با پس داشتن حمله، تا كه ساكن شود خشم تو، پس مالك شوى اختيار را، و محكم نشود آن (فرو نشستن خشم) از نفس تو تا كه بسيار شود غمهاى تو به ذكر روز قيامت وا پروردگار تو.

(و) واجب است بر تو كه با يادآورى آنچه بگذشت- مر آن كس كه پيش بگذشت (و مقدم شد) تو را- از حكومت عادله، يا سنتى و نهادى فاضله، يا خبرى از پيغمبر ما- صلعم- يا فريضه اى در كتاب خداى تعالى. پس اقتدا كنى به آنچه مشاهده كردى تو از آنچه دانستيم ما به آن در آن سنت، و كوشش بكنى براى نفس خود در پس روى آنچه عهد كردم بر تو در اين عهد (نامه) من، و استوار كردم به آن از حجت (گرفتن) براى نفس خود بر تو تا كه نباشد مر تو را (بهانه و) علتى نزديك شتافتن نفس تو وا مرادها، پس (هرگز) نگه ندارد از بدى و توفيق ندهد براى خير، جز خداى كه بزرگوار است و بلند. و به درستى كه بود در آنچه عهد (كرد) وا (من) رسول خدا- صلعم- در وصيتهاى او خاص كردن بر نماز و زكوه، و آنچه مالك شد دستهاى راست شما، پس به اين ختم كنم مر تو را آنچه عهد كردم، و نيست از جاى به جاى شدن و نيست قوت الا به خداى بلند بزرگ.

و بخشى ديگر از اين عهدنامه است كه پايان آن مى باشد: و من سوال (مى)كنم از خدا از فراخى رحمت او، و بزرگى قدرت او بر دادن هر (آن چه كه بدان) رغبتى (باشد) كه توفيق بدهد مرا و تو را- مر آنچه را (كه) در او رضاى او باشد- از ايستادن بر عذر (خواستن) روشن وا خداى تعالى و وا خلق او با نيكوئى ثنا در بندگان، و خوبى عمل در شهرها، و تمام شدن نعمت و افزونى كرامت، و ختم كند مرا و تو را به سعادت و شهادت، به درستى كه ما به او رغبت كنندگانيم، و سلام خدا بر رسول خدا صلى الله عليه و آله.