ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
و دفع مكن صلحى را كه بخواند تو را به آن دشمن تو (كه) مر خدا را در او رضا باشد، به درستى كه در صلح آسودگى است مر لشكر تو را، و راحت باشد مر غمهاى تو را، و ايمنى مر شهرهاى تو را، وليكن بپرهيز (به) همه حذر از دشمن تو پس از صلح كردن او، به درستى كه دشمن بسا كه نزديك شود تا غافل فراگيرد. پس فراگير به هشيارى، و دروغ شمر و تهمت دان در آن (صلح) گمان نيك بردن را به دشمن، و اگر عقد كرده باشى ميان تو و ميان دشمنى كه تو را است عهدى (را) يا در پوشيدى او را از خود عهدى، پس نگهدار عهد خود را به وفا كردن، و نگهدار عهد خود را به امانت. و گردان نفس خود را سپر پيش آنچه بدادى تو از عهد (و پيمان)، به درستى كه نيست از واجبات خدا چيزى كه مردمان بر او سخت تر (باشند) به جمع شدن- با (وجود) پراكندگى مرادهاى ايشان و پراكندگى رايهاى ايشان- از بزرگ داشتن وفاى به عهدها، و به درستى كه لازم داشته اند آن وفاى (به عهد را) شرك آورندگان در آنچه ميان ايشان است جز مسلمانان، آن گاه كه يافتند و بال (را) از سرانجامهاى غدر. پس بايد كه غدر نكنى به عهد تو، و بايد كه نشكنى عهد خود را، و نفريبى دشمن خود را، به درستى كه دليرى نكند بر خدا الا
جاهل نادان (و) بدبخت، و به درستى كه گردانيد خدا عهد خود را و زينهارى خود را ايمنى كه گسترانيد آن (را) ميان بندگان به رحمت خود، و حرمى كه ساكن (مى)شوند وا باز داشته او، و پناه مى گيرند با همسايگى او، پس نيست دغل كردن و نه تدليس كردن و نه فريفتن در او. و عهد مكن عهدى كه روا دارند در او علتها، و اعتماد مكن بر سخن سربسته و گفتار به كنايت پس از تاكيد و استوارى (آن)، و بايد كه نخواند تو را تنگ شدن كارى- كه لازم شود تو را در او عهد خدا- وا طلب تباه كردن آن (عهد) به غير حق. به درستى كه صبر تو بر تنگى(يى كه) اميد دارى وا شدن آن (را) و زيادتى سرانجام او، بهتر باشد از خيانتى كه ترس برى عاقبت آن (را)، و آن كه محيط شود به تو از (جانب) خدا در آن غدر، مواخذه(اى) كه اقاله نكنى در آن (نه در) دنياى تو و نه (در) آخرت تو.بپرهيز تو از خونها و ريختن آن كه ناحق باشد، به درستى كه نيست چيزى وا خواند(ه)تر به عقوبت، و نه بزرگتر به گناه و بزه، و نه سزاوارتر به زايل شدن نعمت، و بريده شدن مدت (حيات)، از ريختن خونها كه غير حق باشد. و خداى سبحانه ابتدا كننده است به حكم كردن ميان بندگان در آنچه بريختند ايشان از خونها روز قيامت، پس تقويت مكن پادشاهى خود را به ريختن خون حرا(م)، به درستى كه آن از آن چيزى است كه ضعيف كند و حقير پادشاهى او را، بلكه زايل كند و نقل كند (آن را به ديگرى). و نيست عذر مر تو را نزديك خداى تعالى و نه به نزديك من در كشتن عمد، (زيرا) به درستى كه در او قصاص تن است، و اگر مبتلا كنند تو را به (قتل) خطائى، و در پيش افتد (و از حد درگذرد) بر تو تازيانه تو و شمشير تو يا دست تو به عقوبتى، به درستى كه در مشت زدن پس آنچه (نه) كم از آن است (نيز) كشتنى است، پس باز ندارد تو را تكبر پادشاهى تو از آن كه ادا كنى وا اولياى كشته حق ايشا(ن را).